Monday, March 21, 2011

الاهه بقراط

مجله «فردوسی دیروز»ا
«فردوسی» با روی جلد سورمه‌ای و نارنجی‌ و کولاژهای سیاسی و اجتماعی که همیشه با یک اشاره مختصر و مفید درباره موضوع مربوطه همراه بود، به بخشی از خاطرات سنین دبیرستان من تبدیل شده است.

پایش را- یکی از خواهرانم که در رشته فلسفه دانشگاه تبریز درس می‌خواند- به خانه ما باز کرد تا عضو خانواده گسترده‌ای از نشریات و ماهنامه‌ها و فصل‌نامه‌هایی شود که در دهه چهل و پنجاه به فراوانی منتشر می‌شدند و در کنار مطبوعات رایج در خانه ما نیز جا و جایگاهی یافته بودند.

«فردوسی» نیز در کنار دیگران قرار گرفت. از «سخن» و «الفبا» تا «کیهان» و «اطلاعات» و بعدها «آیندگان» و در کنار همه‌شان «زن روز» و «کیهان بچه‌ها» و «دختران و پسران» و مجله ساده و دوست داشتنی «پیک» دانش‌آموزان که اگر اشتباه نکنم از سوی آموزش و پرورش آن دوران منتشر می‌شد.

«پیک» یکی از شیرین‌ترین نشریات نوجوانان بود که هر وقت می‌دیدم بسته‌هایش به دفتر مدرسه می‌رسد، بی‌تابی می‌کردم تا سهمیه کلاس خودمان را دریافت کنیم.

«بابا» یا «ننه» مدرسه می‌آمد بسته را تحویل می‌داد و آموزگارمان پس از پایان درس آنها را بین ما تقسیم می‌کرد تا یک بعد از ظهر شیرین در خانه آغاز شود. با «قصه‌های من و بابام» در کاغذهای کاهی «پیک» آشنا شدم، و ای کاش روزی بتوان خدمت کسانی را که «پیک» را منتشر می‌کردند، ارج نهاد.

«فردوسی» اما از جنس دیگری بود و به دوره‌ای دیگر تعلق داشت. با جهان شور و سرکشی سنین جوانی و بلوغ بیشتر نزدیک بود. هر عکس‌اش را می‌شد «هزار تعبیر» کرد و هر واژه و جمله‌ای را در تیترهایش به اندازه درک خود گسترش داد.

از پاورقی‌های داستانی‌اش که خواننده را به معتادان هفتگی تبدیل می‌کرد «ماشاءالله خان در بارگاه هارون الرشید» را به یاد می‌آورم که «ایرج پزشکزاد» طنزنویس برجسته ایران می‌نوشت. ویژگی طنز پزشکزاد بود که ما هر بار کسی را در دور و بر خودمان با شخصیت‌هایی که او توصیف می‌کرد، پیدا می‌کردیم و هِره و کِره دخترانه راه می‌انداختیم.

مجله «فردوسی دیروز» اما نه تنها با عکس‌های روی جلدش از جنبش آزادی‌خواهانه سیاهان آمریکا، زندگی گرسنگان آفریقا و هنر و ادبیات ایران و جهان در ذهن خاطرات نوجوانی‌ام نقش بسته است، بلکه یک تیتر آن در جریان بازی‌های المپیک 1972 در مونیخ چنان تأثیری بر من نهاد که یادآوری حادثه‌اش هر بار به عنوان یک نمونه تکان‌دهنده از نفرت و انتقام یک پرسش بی‌پاسخ را مکرر می‌سازد: چرا؟

تیتر مجله فردوسی دیروز درباره آن حادثه اما از نظر ایجاز و نکته‌سنجی روزنامه‌نگاری نیز بی‌همتا بود. به تنهایی، یک نمونه و یک درس برای دانشجویان روزنامه‌نگاری بود که در ذهن من رسوب کرد، بدون آنکه بدانم روزی خود به جهان روزنامه‌نگاری پای خواهم نهاد:

«یازده مدال سرب برای ورزشکاران اسراییل»

یازده ورزشکار اسراییلی در المپیک 1972 که در مونیخ برگزار می‌شد توسط یک گروه تروریستی فلسطینی به نام «سپتامبر سیاه» که گفته می‌شد شاخه‌ای از سازمان «الفتح» بود، به گروگان گرفته شده و همگی همانجا به طرزی فجیع کشته شدند.

البته سازمان امنیت اسراییل، موساد، بعدا همه آن تروریست‌ها را شناسایی کرد و در کشورهای مختلف به قتل رساند. استیون اسپیلبرگ فیلم «مونیخ» را در سال 2005 بر اساس همین رویداد تکان‌دهنده و تلخ ساخته است.

اما آلوده شدن صحن ورزش به نفرت و انتقام و کشته شدن ورزشکاران بی‌گناهی که قربانی آن نفرت شدند را تنها با آن تیتر سنجیده فردوسی دیروز می‌شد چنان به خواننده منتقل ساخت که تا چهل سال بعد هم در ذهن‌اش بماند و درباره‌اش بنویسد...

No comments:

Post a Comment