Monday, March 21, 2011

دکتر محمود رضاییان



استبداد ستمشاهی!؟

وقتی پیش از فرارسیدن نوروزسردبیربا تدبیر «فردوسی امروز» تلفنی تماس گرفت و ضمن حال و احوال ، مقاله ای برای شماره نوروز خواست، با خوشحالی استقبال کردم. چه کسی را یارای آنست که بگوید نه؟

واقع این که قلم من مدتی است ـ به علل وضعیت غیر دلخواهی ها که در لس آنجلس مشاهده می شود ـ بغض کرده و بر کاغذ سفید نمی چرخد اما از آن جایی که گفته اند: «حلقه ای بر گردنم افکنده دوست می کشاند هر کجا دلخواه اوست»! قادر به گفتن «نه»! نبودم و از پروردگار ایران می خواهم خواننده این نوشتار باور کند آنچه می نویسم در کمال صداقت، درستی و به راستی برای ثبت در تاریخ است . بزرگان گفته اند: هنگامی که مطلبی می نویسید که در گذشته بوده است شرط عقل و انصاف است که زمان و مکان را در نظر بگیرید.

در اواخر دوران قاجار ایران در منجلاب فساد به معنی دلچرکین آن، گرفتار و در شرف اضمحلال و تجزیه بود. سلطان بن السلطان های نالایق قاجار همراه با تسلط ملاهای بی اعتقاد به خوی انسانی و شرف ایرانی، مملکت ما را به بدبختی و ورشکستگی کشانیده بودند و دو دشمن دیرینه ایران و رقیب یکدیگر از موقعیت نهایت سوء استفاده را کرده و مصمم بودند که بالاخره کشورمان را بین خود تقسیم کنند. برای این که نسل جوان به موقعیت ایران در آن روزگاران آشنایی پیدا کند.به طور اختصار به سه پادشاه آخر سلسله قاجار می پردازیم:

«مظفرالدین شاه» در سن کهولت به سلطنت رسید! و بسیار ضعیف النفس و علیل المزاج بود و اغلب «رجلی» را به سمت رییس الوزراء تعیین می کرد که بتواند قرض بیشتری از کشورهای خارجی دریافت کند و وسیله عیش و نوش و مسافرت های او را به اروپا فراهم سازد.

او بسیار عقب مانده و بی دانش و بی خرد بود چنان که مهمترین مرشد و راهنمایش «سید بحرینی» بود که برای او دعا می خواند، سرکتاب باز می کرد، استخاره می گرفت، روضه می خواند و مهمتر این که وقتی در هوا غرش و طوفان پیدا می شد، به قول عوام «آسمون قرمبه»، پادشاه به زیر عبای سید بحرینی پناه می برد تا با دعاهای او از خشم آسمان محفوظ بماند.

اما با وجود تمام نقاط ضعف در دوره این پادشاه قاجار، گروهی از میهن پرستان آگاه و دلسوز، از موقعیت استفاده کردند و قانون مشروطه را هفت روز پیش از درگذشت مظفرالدین شاه به امضای او رسانیدند.

اما از همان ایام گروهی به سرکردگی شیخ فضل الله نوری «عَلَم مشروعه» را به جای «مشروطه»بلند کرده و مدعی شدند که «مشروطه» قانون این است که تمام اهالی کشور ایران متساوی الحقوق می باشند که این خود مخالف دین اسلام است.

سپس محمد علی میرزا هم که به زودی پس از پدر، پادشاه شد از سوی آخوندها و مستبدین وسوسه شد که مجلس را به کمک افسر قزاق روسی به نام «لیاخوف» به توپ بستند و بسیاری از آزادی خواهان را در باغ شاه به طرز فجیعی به قتل رساندند ولی خوشبختانه مردم شهرهای ایران به ویژه آذربایجانی ها (تبریزی ها) به سرکردگی ستارخان و باقرخان به کمک تهرانی ها آمدند و پادشاه مستبد بالاجبار به سفارت روس پناهنده شده بود از سلطنت خلع و پسر چهارده ساله او را به پادشاهی برگزیدند.

در همین دوره هرج و مرج و بی حساب و کتاب ، روحانیون و مذهبی ها، متمم قانون اساسی را با افزودن دو ماده تحمیلی، به تصویب رساندند. ماده دو آن ـ به روایت دهخدا که خود شاهد بود و در لغت نامه خود به ثبت رسانید ه است ـ این آمده است:

ـ اصل دوم: تمام قوانین مجلس در همه دوره ها باید مورد تأیید حداقل پنج نفر از علمای اعلام قرار گیرد که مخالف اسلام نباشد تا عنوان قانونیت پیدا کند و قابل اجرا باشد.

چنان که ملاحظه می شود همین «تک ماده» به کلی کلیه حقوق مدنی ملت ایران را منسوخ می کند.

در همین دوره است که احمد شاه رسماً حقوق بگیر سفارت انگلستان می شود و ماهیانه پانزده هزار لیره مواجب می گیرد و اغلب نیز از سفارت انگلیس برای مسافرت های خود از دولت فخیمه تقاضای اضافه حقوق می کند.

مقام های دولتی همچون سکوهای ولایت در حقیقت به مزایده گذاشته می شد هر کس می توانست رشوه کلان تری به آخوند محل و دربار بدهد، اختیار حکومت یکی از ولایات را می گرفت و تحت «تیول» او بود و هر طور که می خواست ، خودسرانه عمل می کرد.

در هر گوشه از شهر تهران نیز چند تن از عربده کشان حرفه ای زیر نظر یکی از آخوندها و آیت الله ها! و یا یک مأمور حکومتی ، مردم را می چاپیدند.امنیت از تمام کشور رخت بربسته و تسلط بیگانگان بدانجا رسیده بود که اگر کسی می خواست به شیراز مسافرت کند می بایست از سفارت انگلیس و اگر قصد رفتن به مشهد را داشت لازم بود از سفارت روس ورقه و اجازه عبور دریافت کند که البته بدون واسطه و حق و حساب امکان پذیر نبود.رتق و فتق امور مملکت در محضر علمای بی علم و طماع انجام می شد. عموم رجال با تقرب و نزدیکی به یکی از سفارت های خارجی (روس و انگلیس) سعی در به دست آوردن مقامی بهتر و مزایای بیشتری داشتند. ملت بیچاره ایران در بین نیروهای متخاصم هر روز بدبخت تر و بیچاره تر می شد.

لباس آنها یک پوشش کرباس مانندی بود و 98 درصد اهالی ممالک محروسه ایران بیسواد دچار انواع بیماری هایی از جمله کچلی، تراخم، آبله، مشمشک، مالاریا و ... و زندگی شان تیره و تار بود.

این درست زمانی است که اروپا از خواب غفلت بیدار شده و با نیل به آزادی و با کشف و اختراعات متعدد راه تمدن جدید و آسایش بهتر، به سرعت رو به ترقی است.

در یک چنین موقعیت و زمان خطیری یک نادره مردی میهن پرست و انسان دوست از خطه شمال و در فوج قزاق ها، به قزوین نزدیک تهران می رسد. طبعاً او نیز از آن چه در وطن می بیند (و به طور خلاصه ذکر گردید) و روح و روانش آزرده شده بود ـ روزی با پنج نفر دوستان همدل خود به گفتگو و رایزنی نشستند و سپس تصمیم گرفتند تا بپا خیزند و کشور را از آن همه بی سر و سامانی نجات دهند. همگان عهد نامه ای را امضاء کردند که تمام کارها را با مشورت و رأی اکثریت انجام دهند اما در مسائل امنیتی و نظامی رضاخان قزاق می تواند به تنهایی تصمیم بگیرد و عمل کند. یکی از مواد این عهدنامه که کپی آن نزد این جانب است اینست که هرکس از این عده «خیانت» کند او را طرد کرده و معدومش نمایند.

در پیرو این عهد نامه است که رضاخان فرمانده قزاق با به کار گیری یک سیاستمدار با تجربه به نام سید ضیاء طباطبایی ومعدودی قزاق، شبانه از قزوین به تهران وارد و بدون مقاومت مأموران حکومتی، همه آنها را خلع سلاح کردند و به دستور سید ضیاء نخست وزیر بسیاری رجال مؤثر را شبانه بازداشت و زندانی نمودند.

احمد شاه با واسطه از «رضا خان» می خواهد به شرطی که امنیت او و خانواده اش تأمین شود «رضا» را به فرماندهی کل قوای کشور منصوب کند. این همکاری و قرارداد بسته می شود و رضا خان با عنوان سردار سپه در مدت دو سال نظم و امنیت را در تهران و سپس در کل مملکت برقرار می کند. (البته شرح تمام آنها خارج از این مقاله است) سپس وکلای مجلس سوم از احمد شاه می خواهند که مقام رییس الوزرا به رضا خان واگذار کند . احمد شاه می گوید:اگر رضا خان تسهیلات وی و مخارج و مسافرت او را به اروپا تعهد و تأمین کند، او را به سمت رییس الوزرا منسوب می کند. رضا خان سردار سپه تسهیلات مسافرت احمد شاه را چنان که قول داده بود فراهم می کند و پادشاه را تا مرکز کشور بدرقه می نماید و در برگشت به عنوان رییس الوزرا و فرمانده کل سپاه، امور کشور را به عهده می گیرد و در اعلامیه ای خطاب به «هموطنان» صادر می کند که در همان آغاز از آن بوی وطن خواهی، استقلال و ضدیت با بیگانه و تنفر از فقر به مشام می رسد:

«هموطنان! شما اگر در داخله خود از زحمت فقر و ناتوانی جان بسپرید، هزار درجه مفتخرتر خواهد بود که خود را در انظار خارجی به ذلت و پستی معرفی کرده و ایادی غیر ایرانی را در طرز زندگی خود طرف مداخله قرار بدهید.

همه می دانند که در یک مملک مستقل عیبی بزرگتر از این شمرده نخواهد شد که نفرات آن نظریات بیگانه را در امورات سیاسی خود مداخله داده خود را وسیله اجرای مقاصد دیگران معرفی نمایند.

همه مسبوقند که تعقیب این رویه شوم تا چه درجه به ارکان استقلال مملکت سکته وارد خواهد کرد، و بر اثر این رویه تا چه پایه مفاسد اخلاقی در جامعه تولید خواهد شد.

شرم آور است که ابناء یک مملکتی تاریخ پرافتخار اسلاف خود را به این دنائت کاری ها آلوده و تاریک نمایند.

بی نهایت تأسف و تأثرخیز است که بعضی از افراد یک مملکت با داشتن استقلال و مشروطیت و با داشتن قومیت و ملیت، و با داشتن مراکز مربوط، حرکات و سکنات خود را مخالف ملیت و قومیت و استقلال نشان بدهند».

در ادامه این اعلامیه «رضا خان» از این پس هیچ عذری و بهانه ای را برای تشبثات و توسل به مقامات خارجی، نمی پذیرد و برای همیشه آن را منسوخ می داند که «در صورت مشاهده چنین افرادی در ردیف خائنین وطن محسوب می شوند که حق حیات نخواهند داشت» و مجازاتی که شایسته آنهاست، به شدت اجرا می شود.

مسافرت احمد شاه به اروپا طولانی می شود و مجلس یکی از رجال وابسته دربار (که گویا دایی احمد شاه بود) برای برگشت شاه به اروپا می فرستد.این فرستاده پس از چندین ماه جستجو ، احمد شاه را در یک پلاژهای دریا در جنوب فرانسه پیدا می کند و چون دایی و بزرگتر او بود شاه را مورد سرزنش قرار می دهد و به او می گوید : تو خجالت نمی کشی کشور و مردم را رها کرده و در این جا به لهو و لعب مشغول هستی؟

احمد شاه اشاره به چند زن نیمه عریان کنارش می گوید:

ـ مگر من دیوانه هستم که این حوری های بهشتی را بگذارم و بیایم در ایران با عده ای ترک و فارس و کرد و بلوچ سر و کله بزنم! راهت را بکش برو، من به ایران برنمی گردم!

وقتی این خبر به مملکت رسید مردم در میان بهت و حیرت فرو رفتند پس از چند جلسه و گفتگوهای بسیار، نمایندگان مردم در مجلس چهارم رسماً احمد شاه را از سلطنت معزول و رضا خان سردار سپه را به عنوان پادشاه جدید برگزیدند.

آنچه در این جا قابل ذکر است عدم اعتنای این پادشاه میهن پرست و انسان فوق العاده (با توجه به تأیید تمام قانون مشروطه تمام مصوبات مجلس) ولی دو مورد کذایی یعنی«تأیید لازم علما از تصویبات مجلس» است که آن ها را معوق گذاشت و اجرا نکرد!؟

در تاریخ نوشته اند شیخ فضل الله نوری زمانی نوشت وقتی در تهران چشمم به تابلوی مدرسه دوشیزگان افتاد چنان تحریک شدم که بدون تأمل و تأخیر به حرم حضرت شاه عبدالعظیم پناهنده شدم .

پیش از ظهور «رضا خان» مردم و روشنفکران ، این شیخ سبک مغز، واپس گرای متحجر را گرفتند محاکمه و به دار آویختند اما روشنفکران هفتاد سال بعد ما، شاگرد او روح الله خمینی را (که در سال 1342 با اعتراض به حق رأی زنان و حقوق برابر آنها بر علیه «استبداد پادشاهی» قیام کرده و مغلوب و مفتضح شده بود) اما در سال 1357 با تمهیداتی و به دوز و کلک ، تزویر و حیله و خدعه بر اریکه قدرت نشانیدند و فاجعه ای را به ایران تحمیل کردند که در سی و دو سال گذشته رهایی از آن برای ملت ایران میسر نگردیده است. مطلب تأسف بار که گفته نشده است این که خمینی در بدو ورود به تهران (روز به دار آویختن فضل الله نوری) را عزای ملی اعلام کرد و عجبا که از آنهمه نویسنده و گوینده و سیاستمدار و روشنفکر صدایی بلند نشد.

بگذریم رضا شاه کبیر قانون مشروطیت با آن متمم های کذایی را رعایت نکرد ولی بسیاری از آرمان ها و هدف های نهضت مشروطه تنها در مدت 16 سال (نیمی از مدتی که ما سر به آوارگی زده ایم)جامه عمل پوشانید و به یادگار باقی گذاشت که به یک معجزه جادویی بیشتر شباهت دارد و به عبارتی دیگر ایران را با یک ضربت، از اعماق قرن هیجدهم میلادی در متن قرن بیستم قرار داد.

شرح تمام آن خدمات از حوصله چندین کتاب هم بیرون است چه برسد به این مقاله اما آن چه لااقل در اینجا طرح کردنی است: آیا با توجه به فضای آن زمان که: 98 درصد مردم بیسواد بودند با قانونی که بیشترین اختیارات را به طبقه روحانی واپس گرا واگذار کرده بود ـ پادشاهی که خود را وابسته به بیگانه می دانست حقوق بگیر سفارت خارجی بود و رجال آن کشور عموماً فرمانبردار نیروهای استعمارگر بودند ـ انتظار داشتید که حکومت رضا شاه صد در صد دموکراتیک باشد؟

اگر چنان می کرد آیا آن همه تغییر بنیادی در کشور میسر می گردید؟ متأسفانه در جریان جنگ جهانی دوم و علیرغم این که ایران اعلام بی طرفی کرده بود ، نیروهای بیگانه از شمال و جنوب کشوری را که مورد رشک و حسد بیگانگان بود و اشغال رضا شاه را تبعید کردند.

***

آن چه پس از اشغال ایران ، تلاش دولت انگلستان برای بازگرداندن سلسله قاجاریه به پادشاهی ایران و کوشش شوروی برای استقرار نوعی جمهوری در ایران و سپس سعی و اهتمام رجال استخوانداری مانند محمد علی فروغی (ذکاالملک) در مقام نخست وزیری در تمشیت اوضاع ایران به دوران پادشاهی محمدرضا شاه ـ در 25 شهریور 1320 تا 22 بهمن ماه 1357 ـ خود دورانی است که با تحولات چشم گیری چون تشکیل احزاب سازمان های سیاسی ، ظهور فرقه دموکرات آذربایجان، اعمال نفوذ روس و انگلیس،آغاز تقسیم املاک سلطنتی و دولتی و سپس الغای رژیم ارباب و رعیتی ، دسترسی زنان به حقوق اساسی و انسانی خود ، تأمین دستمزد کافی کارگران، تأثیر شگرف اعزام سپاهیان دانش و بهداشت و ... به سراسر کشور و در مجموع همه این تحولات، به خصوص ملی شدن صنایع نفت ایران که به کمک مجلس، همت نخست وزیر وقت و علاقه پادشاه ـ که همیشه از خصومت انگلیس رنج می برد ـ و فداکاری ملت ایران انجام گرفت و پس از یک فرصت به دوران اوج ترقی و تعالی خود در (اوپک) ـ رسید و ... بسیاری از مسایل 37 سال پادشاهی شاه فقید ایران ـ درخور یک بررسی دیگر و اساسی تری است که آن را به آینده نزدیک موکول می کنم. به خصوص بررسی این دوران ذکر شده از آن نظر جالب است که در تمام رویدادهای و حقایق و وقایع آن، مطالب جنبیو جریانات تقلبی، تاریخ این دوران را خدشه دار کرده و با اطلاعات غلط و غرض ورزی ها انباشته شده ـ که همه آنها را در یک بررسی همه جانبه و در یک نگاه انتقادی ـ بایستی برای نسل آینده روشن کرد. به خصوص که در همه این سال های حاکمیت استبداد آخوندی بسیاری اسناد و حقایق آن دوران و جریانات انحرافی چپ و راست هم، امروز روشن گردیده است که باید به بررسی تاریخ 37 ساله پادشاهی محمدرضا شاه افزود.




No comments:

Post a Comment