Monday, March 21, 2011

دکتر ناصر انقطاع


با غرور به تاریخمان بنگریم


بزرگترین خوان نوروزی تاریخ با حضور دو امپراتور بزرگ ، از دو کشور پهناور گیتی!

بر سر این خوان، فرمانروایان بیش از نیم میلیون از مردم جهان حضور داشتند!



همانگونه که در هفته پیش نوشتم، نوروز زندگی ای به درازای تاریخ دارد، و روشن است که هر پدیده ای که دارای زندگی درازتری است، بایگانی یادها و یادواره هایش سرشارتر، پُرتر و آگنده تر از دیگر پدیده ها است.

این روش درباره نوروز ایران و گذران سال های بی شمار او، به خوبی به چشم می خورد که اگر لابلای تاریخ را بکاویم به ده ها و سدها رویداد شگفت تاریخی بر می خوریم که در روز نخست سال نوی ایران رخ داده است.

و چون نمی توانیم، درازای زندگی نوروز را بشناسیم. بر این پایه نمی توانیم در جستجوی خویش به شمار درست و راستین رویدادهای مهمی که در این روزها رخ داده است، پی ببریم. از این گذشته برگ های هفته نامه ی ما نیز گنجایش اندک دارند، و تنها به یک بازگویی دیگر در این شماره بسنده می کنم.

**

دومین نوروزی که از میان نوروزهای بی شمار تاریخی باید یاد از آن کرد، به سال 1117 خورشیدی (1738 ترسایی میلادی) می رسد. یعنی 272 سال پیش. سپاهیان دلاور ایرانی به فرماندهی «نادر» این نابغه ی جنگی سراسر دوران ها نیروهای گسترده و پرشمار هندی را در دشت «کرنال» شکست داده و با فراری دادن پیل های جنگی سلطان محمد گورکان، دروازه های شهر بزرگ دهلی را گشودند.

در این که نادر چرا به هند تاخت، داستان های فراوانی ساخته اند که برخی از آنها به افسانه و داستان های کودکانه بیشتر مانند است، تا به یک رویداد تاریخی.

برای من که بیش از سی سال است درباره نادر و شاهکارهای شگفت انگیز جنگی او بررسی و کنکاش کرده ام، به خوبی روشن است که نادر برای نگهداشت نام و شرف ایرانی ناگزیر بود که به دهند بتازد.

**

زیرا نادر یک شورای بزرگ در آغاز پادشاهی خود داشت و آن درگیری با سرکشان سمج افغان و هواداران محمود و اشرف افغان بود. و تاریخ نشان داده است که قوم هایی در استان های سیستان و افغانستان به سر می بردند که یکی از ستیزه جوترین و سرکش ترین تیره های ایرانی هستند.

ولی این گروه سرکش ـ تاب پایداری در برابر مردی که آمده بود تا نامدارترین سردار تاریخ ایران نام بگیرد ـ نداشتند. و به محض این که آگاه می شدند که نادر دو بار از باختر ایران (پس از درگیری با عثمانی ها) به سوی خاور در حرکت است، بی درنگ به درون خاک هند (که در آن زمان با ایران همسایه بود) می رفتند و دل آسوده داشتند که نادر هرگز به خاک هند نمی تازد. و بی گمان نیز چنین بود. بار سوم و چهارم که سرکشان افغانی هم چنین ترفندی را برای نادر پیاده کردند، نادر رایزنان خود را فراخواند و چاره ای خواست.

آنان به او گفتند: نماینده ای را به عنوان پادشاه کنونی ایران به دهلی بفرست. ضمناً با به آگاهی رسانیدن رسمی او از پادشاهی خود، این مشکل را با او در میان بگذار و بخواه که یا: نیروهای سرکش ایرانی را به درون هند راه ندهد یا اگر راه داد، آن ها را بی درنگ به وسیله خود لشگریان دستگیر کند و تحویل ایران دهد. یا به لشگریان ایران اجازه دهد که به خاک هند بیایند و سران آنها را دستگیر کنند.

نادر بی درنگ سفیری به دهلی گسیل داشت ولی اطرافیان محمد شاه که او را «امپراتور خاور و باختر» می دانستند ذهن او را با مشتی یاوه پر کرده بودند که : این جوان خام را چه یارای آن که به جایگاه بلند امپراتور هند گستاخی کند!؟ و ...

سخن کوتاه که به مدت دو ماه فرستاده نادر را سرگردان ساختند و پاسخ درستی به او ندادند!

نادر که نگران شده بود، دومین نماینده خود «قولّلر آغاسی» را به دهلی فرستاد اما درباریان و شخص شاه، این نماینده را نیز سردوانیدند و پاسخ درستی به او ندادند!

اکنون چهار ماه از رفتن دو نماینده سیاسی ایران به دربار محمد شاه می گذشت و هنوز هیچ نشانه ای از پیوندهای همسایگی میان ایران و هند دیده نمی شد و دوتن نمایندگان ایران را هم گروگان گرفته بودند!

بالاخره کاسه شکیبایی نادر لبریز شد. رایزنان خود را خواست و بگفت این گستاخی را باید با زور قدرت پاسخ داد. این ها که از عثمانی ها نیرومندتر نیستند که ما آنها را سرجای خود نشاندیم!؟

نادر سپس افزود: بنابراین من تصمیم دارم محمد خان ترکمن را که سردار سپاهی من است و یک روحیه خشن نظامی دارد به دربار محمد شاه بفرستم تا بُرنده تر و استوارتر با او سخن گوید. چون گمان می کنم زبان نرم و دیوانی فرستاده های ما را نفهمیده است!

به هر روی محمد خان ترکمن به دهلی رفت و بسیار تند وخشن با محمد شاه سخن گفت.نتیجه روشن بود که پادشاه (یا امپراتور هند) هیچ محلی به او نگذاشت و بی اعتنا از تالار بیرون رفت. دو سه روز محمد خان ترکمن در استراحتگاه خود ماند و حوصله اش سر رفت. خواست کمی شهر را بگردد نگهبانان او گفتند: در شهر به بدگویی های زیادی درباره شما و رفتارتان با پادشاه ما رواج دارد و درست نمی دانیم به جاهای شلوغ بروید!

محمد خان ترکمن توجهی به این توجیه نکرد و با دوتن از محافظان ویژه خود به سوی بازار دهلی روان شد. در آنجا چند جوان به او ناسزاهایی گفتند. سپس یکی ، دو تن به سویش سنگ پرتاب کردند. محمد خان چندبار قصد آن کرد تا آنها را بگیرد و گوشمالی دهد که موفق نشد و بالاخره موفق شد و دو نفر از آن ها را گرفت و چنان به هم کوفت که سرشان گیج رفت و بی هوش از پای درآمدند. در این هنگام جمعیت به سوی محمد خان یورش بردند و نگهبانان هرکار کردند نتوانستند آنان را بگیرند و محمد خان در زیر مشت و لگد و دشنه ی مردم، کشته شد.

از این پس موضوع جنبه ی دیگر و بسیار جدی و سختی پیدا کرده بود. به هر روی پس از یک ماه و اندی خبر مرگ محمد خان ترکمن به وسیله دو تن ایلچی دیگر به نادر رسید. آن هایی که بر این باورند که نادر نمی بایست به هند می تاخت ! آیا اگر مانند شاه سلطان حسین رفتار می کرد، خوب بود؟

او، نادر بود. او آمده بود شرف و حیثیت و غرور ایرانی را زنده کند ... و حالا در آغاز پادشاهی سفیرش را بکشند؟! آن هم به هیچ دلیلی؟!

این بود که نادر فرمان بسیج داد.

با این همه رایزنانش گفتند: حضرت نادر بهتر است نامه ای دیپلماسی برای محمد شاه بنویسد و درخواست خون بها کند!

هر چند نادر در آغاز نمی خواست تن به این نامه نویسی بدهد، ولی به ناچار پذیرفت، و نامه ای برای پادشاه هند نوشت و درخواست هزار هزار نادری (یک میلیون سکه زرین) از دربار محمد شاه گورکانی تقاضای «خون بها» کرد.

آشکار بود که پادشاه هند با چنین پیشنهادی موافقت نمی کند و بر این پایه باز هم به سیاست بی محلی به نادر و باری به هر جهت گذرانید. تا این که نادر فرمان حمله به هند را صادر کرد ...

**

روز هشتم ذیحجه سال 1151 هجری قمری، برابر با بیست و هشتم اسفندماه سال 1116 سال ایرانی، پیشاهنگان سپاه ایران، پس از شکست ارتش نیم میلیون نفری هندوستان در حالی که فرمانده خویش را در میان گرفته بودند، پای به درون شهر دهلی نهادند.

از سوی محمد شاه ، امپراتور هند، دژی بسیار کهن و استوار در درون شهر برای اقامتگاه نادر اختصاص داده شده بود.

این دژ، با سنگ های مرمر بسیار زیبا و ظریف ، نماسازی شده و هنرمندان ، درون آن چند تالار بزرگ و باشکوه ، با نقاشی ها و چامه های پارسی و نگاره هایی که به شیوه ی ایرانی آراسته و ساخته شده است پدید آورده بودند.

ناگفته نگذارم که این کاخ را همان زمان به خاطر نادر، به شیوه ایرانی و با چامه های پارسی نیاراسته بودند. بلکه سال ها پیش، به فرمان پدران محمد شاه که همه از تبار «تیمور» بودند، و به پارسی سخن می گفتند، و رفتارها و آیین های ایرانی داشتند، ساخته شده بود. ولی پس از سال های دراز، در این روز، جایگاه نادرشاه افشار شده بود. (این دژ هنوز هم برپا است، ونویسنده خود، آن را از نزدیک دیده است).

بگذریم، نخستین روزی که نادر در دهلی چشم از خواب می گشیاید، نهم ذیحجه و برابر است با بیست و نهم اسفند. و فردای آن روز ، سال 1117 خورشیدی فرا می رسد که اتفاقاً برابر با عید قربان مسلمانان نیز هست.

در ساعت 10 بامداد، نماز جماعت در مسجد مسلمانان هند، در دهلی برگزار می شود و در آغاز نماز، خطبه را به نام نادرشاه افشار می خوانند.

بدین ترتیب نوروز افتخار آفرین دیگری در تاریخ جای می گیرد، که در تاریخ های دو امپراتوری بزرگ آن روز (ایران و هند) خطبه به نام پادشاه ایران خوانده می شود.

**

9 روز پیش از آن (که آتش بس میان نیروهای ایران و هند داده شده بود) به دستور نادر که این نیز به نام وی زده بودند که این سکه ها درست در روز 29 اسفند ، حاضر شد. نادر پس از دادن دستور پخش سکه ها، فرمان می دهد که آیین نوروزی را به شیوه ای بسیار شکوهمند و گسترده، در دژ اقامتگاه وی برگزار شود.

خوانی بس گسترده، از ترمه های کشمیری می گسترند، و روی آن همه گونه شیرینی و میوه، و قدحی بزرگ که سه، چهار ماهی سرخ زندنه در آن شناور بودند، سبزه شمعدان های زرین، کتاب قرآن، تخم مرغ و هفت سین رسمی ایرانیان (سرکه، سیر، سیب، سنجد، سمنو، سبزه و سماغ (واژه سماغ پارسی است، و نباید با «ق» نوشت) قرار دادند.

تاریخ نویسان نوشته اند که آشپز ویژه ی نادر، کوکو ماهی و سبز پلوی فراوانی نیز پخته و در چند بشقاب بزرگ در کنار دیگر خوردنی های درون خوان نهاده بود) تُنگ های شربت های گوناگون، آیینه های سیمین، و آجیل و دیگر نوشیدنی ها در گوشه و کنار خوان شاهانه نوروزی گسترده شد.

لحظه شکوهمند این نوروز 1117 خورشیدی ـ به جز آن چه که گفته شد ـ از این ها آغاز می شود: هنگامی که نادر بر روی تخت کوتاهی در برابر این خوان تاریخی نشسته بود، خبر آوردند که محمد شاه گورکانی (بابر) امپراتور هند، برای دیدار شاهنشاه ایران و گفتن شادباش نوروزی در راه است.

آیین های نوروزی، برای محمد شاه تازگی نداشت، زیرا در زنجیره پادشاهی بابرها آیین های ایرانی به گونه ای کامل و با دقت برگزار می شد.

اندکی پس از آن، محمد شاه، و نظام الملک وزیر اعظم او، به دژ جایگاه نادر رسیدند. محمد شاه به محض رسیدن به تالاری که خوان نوروزی در آن گسترده شده بود ـ کفش های ـ خود را به نشانه فروتنی، و بزرگداشت نادر از پای درآورد، و نادر نیز به پیشباز او رفت و دو امپراتور یکدیگر را در آغوش گرفتند، و محمد شاه به زبان پارسی که زبان رسمی دربار او بود، به نادر، شادباش های نوروزی گفت.

سپس سرداران و فرماندهان ایرانی و هندی، یکایک بدرون تالار آمدند و در جایگاه هایی که از پیش برایشان در نظر گرفته شده است، نشستند .

در بالای خوان هفت سین، نادر و محمد شاه در کنار هم بودند و در دست راست خوان، نخست شاهزاده نصرالله میرزا فرزند نادر، پس از او سردار جلایر، سردار حاج خان بیک افشار، سردار افشار (به جز حاج خان بیک) سردار قاسم خان اعتمادالدوله سردار جوانقلی خان، سردار حسینقلی خان افشار، سردار ایل بیگی افشار و سردار صفی خان قرار داشتند.

در دست چپ خوان نوروزی هم، نخست فرزند محمد شاه، و پس از او نظام الملک (صدراعظم هند)، عظیم الله خان، مظفر خان، قمرالدین خان، سربلندخان و یکی، دو سردار دیگر هندی بودند .

چه خوب است که در اندیشه خود مجسم و زنده کنیم و ببینیم چه خوان نوروزی باشکوهی!:

دو امپراتور که فرمانروای میلیون ها مردم این بخش پر جمعیت آسیا در کنار هم و گروهی سردار بلند آوازه ی دو کشور پهناور آن روز جهان در کنار هم نشسته اند و آیین استوار نوروزی را پاس می دارند. نوروزهای غرور آفرین دیگری نیز در دل تاریخ جای دارند که بررسی یکایک آنها از گنجایش این گفتار بیرون است.

No comments:

Post a Comment