اجتماعی

 انقلاب سکسی در مدارس دخترانه اسلامی !؟
وزارت آموزش و پرورش اسلامی، از جمله ابتکاراتی – که در بدو امر آدمیزاد بی میل نیست که شاخ دربیاورد – به خرج دادند، چند سالی ست که در مدارس ابتدایی دخترانه، برای دردانه های هشت، نه ساله ای که – وقتی می خواهند اجازه « دست به آب» از معلمشان بگیرند – از خجالت صدجور رنگ می گیرند و رنگ برمی دارند) جشن بلوغ، جشن تکلیف شدن براه انداختند که به آنها بفهمانند ویا فهمیده شوند که : شوهر کردنشان بلامانع شرعی است!
چرخ با این اختران نغز، خوش زیباستی / صورتی در زیر دارد آن چه دربالاستی/.




البته هر جشنی به هر مناسبتی مورد کنجکاوی بروبچه ها – علی الخصوص دخترهاست. حالا فکرش را بکنید در مدارس دخترانه ای که هنوز بچه مدرسه ای ها کوچولوهایی هستند که به قول معروف دست چپ و راستشان را نمی شناسند وشعورشان در همان حدود درس و مشق مدرسه است: بابا نان داد! مامان آب داد! سار از درخت پرید! آتش سرد شد! با « جشن بلوغ» چه هلهله ای و قشقرقی در مدارس دخترانه براه افتاد و چه خنده های زیرجلکی و اشارات پنهانکی خترها با همدیگر که: سال دگر، بچه به بغل خونه شوهر!

این یکنوع رویداد دینی و مجوزشرعی است که احیاء شده و بایستی از مزایای آن استفاده کرد!؟

همیشه در همه ی این جشن هایی که این جور چیزها مایه پج پچ دخترهای 8، 9 ساله بوده است و کنجکاوی که: کی؟ چطور، کی به کجا؟ چی به چی ؟ بلوع یعنی چی؟ چه جوری و چطوری شدن؟ ... چه قابلیتی پیدا کردن؟!

چیزهایی که اگر روز و روزگاری – به غیر از دوران ایران اسلامی حتی از خواهر بزرگتر و مادر و یا دوست مدرسه ای خود این جور حرفها را می پرسیدند ، با یک تشر زدن و زبونت رو گاز بگیر! تو رو چه به این حرفها؟ ! زبونش را قیچی می کرده! اما حالا دختران از 9 سالگی وسوسه می شوند که حالا می توانند بجای نشستن پشت میز مدرسه ، به رختخواب مرد دیگری بروند و بجای درس و مشق و خواندن و نوشتن ، « آن چه نادیدنی ست آن بینند»!که صد البته این جریان قند توی دل اکثر دخترهایی که به بلوغ رسیده باشند، آب می کند کما این که در این چندین و چند ساله برنامه آموزش اسلامی و جشن بلوغ ، این برنامه به حد کافی موفق بوده و چه تعداد کثیری از دخترها، خانه پدری را ترک کرده و پا به فرار گذاشته اند و چه تعداد دیگری، داوطلبانه ازطرف پدرفروخته شده و به صیغه رفته وازاین « موهبت اسلامی» برخوردارشده اند!

اما امسال برای تکمیل این برنامه، مسئولین اطلاعاتی ورزات آموزش و پرورش می خواهند «عفاف» و «حجاب» « حرام و گناه» «عبادت و محرمات» آن چنانی را هم در کتب درسی مدارس ابتدایی بگنجانند که تدریس این نکته های دلفریب شاید از «شوهای آیت الله محمد گیلانی در تلویزیون هم شیرین تر» باشد و چنان توضیح و تفصیلاتی ، طرفدارانی در بین دخترها پیدا کند - نظیر آن چه می گفت: - درس معلم ار بود زمزمه محبتی / جمله به مکتب آورد طفل گریزپا را/.؟!

البته اگر این درس «سکسی کلاسیک» در آینده توی کتب و دروس دبیرستان های دخترانه با طول و تفضیل بیشتری گنجانده شود – و در آنها بیشتر «قضایا» را بشکافند – جریان سمت و سوی دیگری پیدا می کند تا برسد به رشته های دانشگاهی!؟

می دانید که جریان رواج « صیغه» هم با همین گونه زمزمه ها آغاز کردند. هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه گفت : چه مانعی دارد که دخترها به خواستگاری پسرها بروند و در صدر اسلام رسم بوده که حضرت رقیه یا حضرت صغرا و کبرا خود از جوانی خواستگاری کرده اند!؟

«چه ضرورتی دارد که یک پسر و دختر جوانی که زیر یک سقف می خوابند خود را اسیر دنگ و فنگ و خرت و پرت زندگی کنند؟!

اول ها، دخترها از این جور ازدواج موقتی اکراه داشتند و پیف پیف واَه اَه می کردند ولی وقتی دختران جشن بلوغ دیده در مدارس از 9 سالگی به خانه شوهر رفتند ، فی الفوربزرگترها هم دست بکار شدند و فراگیری دروس فقهی در این زمینه کمک کرد که ازدواج های موقتی ، «عقد منقطع» رونق بگیرد و پشت بندش فرار از خانه پدری بود و رواج کار دلال ها و سفرهای دسته جمعی دخترها به کشورهای اطراف ایران تا پرچم اسلام را به زعامت خمینی و خامنه ای در دورو نزدیک به اهتزاز درآوردند.

کما این که این همه دخترهای فراری، این همه زن های کرایه ای ، این همه خانم های خیابانی، این همه صیغه های 8 –9 ساله ، از تصدق سر همین اسلام ناب محمدی ، انقلاب شکوهمند اسلامی و حکومت گل محمدی جمهوری اسلامی ست. می گفت: یک داغ بس است برای قبیله ای / روشن شود محراب چراغ با فتیله ای/.؟!

.........................................

روسیه : هرزگی، فساد با امنیت غیر پلیسی
بر ویرانه های کمونیسم

تجاوز از خط طبیعی و توازن، جامعه را آرام نخواهد گذارد

در عرض چند سال زنان فربه «سازنده سوسیالیزم» به ستارگان نرم تن تنیس باز مبدل شده اند



حاشیه ای بر گزارشی از مسکو شهر عسرت و عشرت؛ شهر رویایی میلیاردرهای جهان







دکتر محمد علی اسلامی ندوشن



چاپ آمریکا National Geographic مجله معروف «ناشنال جئوگرافیک»مقاله ای راجع به شهر مسکومنتشر کرد که در نوع خود بسیار پرمعناست.

اکنون که نزدیک بیست سال از فروپاشی شوروی سابق می گذرد، «نشنال جئوگرافیک» گزارشگر خود را به مسکو فرستاده است تا ببیند که از پایتخت روسیه چه خبری می آورد. او طی یک شبانروز به همراه دو آشنای روسی، گشتی در شهر زده و مشاهدات خود را بر قلم آورده است. غرابت موضوع در تفاوت میان «مسکو دیروز و امروز» است: مسکوآرام، سربه زیر و عسرت زده دیروز تبدیل شده است به شهر عشرت زده امروز، و نتیجه ای که از آن گرفته می شود این است که بشر در عین همیشه همان بودن، تا چه اندازه مواج و سیال است.



شهر غمزده!

در آغاز چکیده این گزارش را بخوانید.



. در سال 1973 که من از مسکو دیدار کردم، با غروب آفتاب مردم به خانه های خود می خزیدند. مغازه ها مقداری ماهی دودی می فروختند، همان تعداد کم اتومبیل هم که بود، ساده و محقر بود: میدان سرخ خالی بود مگر برای زیارت قبر لنین. تصویر برژنف بردیوار خودنمائی می کرد و شعار روی دیوار این بود: «حزب کمونیست حامی طبقه زحمتکش است».











عشرتکده و قمارخانه!

. اما اکنون درحالی که بیش از بیست سال از فروپاشی شوروی می گذرد، شهر پر از کاباره، کلوب، عشرتکده و قمارخانه است؛ زمین زیر چرخ انواع موتورسیکلت ها می لرزد که با سرعت 170 کیلومتر در ساعت، شهر را درمی نوردند و به هیچ قانونی اعتنا ندارند.



فقط صد دلاری!

. اکنون دیگر مردم، آن مردمی نیستند که اسکناس های کهنه را پشت دیوار قایم می کردند. آنان اسکناس های قدیمی را خوش ندارند قبول کنند. اسکناس های صد دلاری دست به دست می گردد. یک میلیون دلار را چقدر می شود خرج کرد تا تمام شود؟ به این علت است که این کلوب های کذا ایجاد شده اند.



هدف این بود؟



آیا این وضع قابل دوام خواهد بود؟ من نتیجه گیری گزارشگر «نشنال جئوگرافیک» را در پایان مقاله اش می آورم. او از خود می پرسد: آیا میلیون ها از مردم روس جان خود را در جنگ ها و اردوگاه ها و زندان ها از دست دادند، برای آنکه چنین روزی پیش آید؟ آیا کسانی که از نترسیدند و یک امپراطوری را از پای درآوردند، برای آن بود کهK.G.B شکنجه های کا. گ. ب

یک مشت شکمباره، شب هنگام تا صبح به عیش و نوش بپردازند؟

این چند کلمه را که می نوشتم، مسکو سی و سه سال پیش که آن را دیده بودم درجلو چشمم می آمد؛ شهر متین، آرام و مطیع، با صلابت قرن نوزدهمیش؛ گنبدهای طلائی و میدان سرخ که نوید عالمگیر شدن کمونیسم را به جهانیان می داد، و رادیو که جز فرستنده های «خودی» ایستگاه کشور دیگری را نمی گرفت، و مردمی که نظامی وار در صف اتوبوس می ایستادند و دو پشته سوار می شدند و همه جا انتظار، و در مردم حالت دلمشغول، در زیر آسمانی خاکستری.

اینها از نو به خاطره ام باز می گشت که شمه ای از آن را در کتاب خود «درکشورشوراها» آورده ام.

این دگرگونی که در روسیه شوروی پیش آمده، از نوا در تاریخ است، ولی باید گفت که این یک نمونه تنها نیست. نظیر همین حالت را در جمهوری خلق چین هم دیدم. هفده سالی که میان سفر نخستین من ( 1354 ) به آن کشور و سفر دوم (1372 ) پیش آمد،تفاوتی باور نکردنی دیده می شد: آن حالت عسرت و خاموش پکن و شانگهای، به رونق و بروبیا بدل شده بود و لباس های خاکستری یقه بستۀ مردها به کراوات. خانم ها از این هم بیشتر: از شلوار آرمک و کفش کتانی بی پاشنه به مینی ژوپ و شلوارک داغ پای نهاده بودند.

همۀ این ها در ظرف چند سال، از مرگ مائو تا آمدن «دنگ شیائوپینگ».



آئین گردان؟

روزگار گردان است و برعکس آنچه در تفکرهای جزمی تصور می شود، روی خط مستقیم حرکت نمی کند. رودکی هزار و صد سال پیش ماهیت آن را در این چند بیت خلاصه کرده است که گویا هرگز کهنه نشود.

جهان همیشه چو چشمی است، گرد و لرزان است / همیشه تا بود، آئین گِرد گردان بود/.

همان که درمان باشد به جای درد شود/ و باز درد همان کز نخست درمان بود/.

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود / و نو کند به زمانی، همان که خلقان بود /.

بسا شکسته بیابان که باغ خرّم بود / و باغ خرّم گشت آن کجا بیابان بود/.



در هم فروپاشی

سال ها پیش از فروپاشی، چه در سفرنامۀ روسیه (در کشور شوراها) و چه در (کارنامه سفر چین) درحدّ مشاهده و شمّ خود به تغییری که می توانست در راه باشد، اشاره کردم. رکن اصلی که آزادی معقول باشد از این نظام ها غایب مانده بود، و سرشت انسان سرانجام دیوار را برمی دارد و راه خود را در پیش می گیرد، تجاوز از خطّ طبیعی و توازن، جامعه را آرام نخواهد گذارد. چون دوران تسلیم به نظم موجود به سر آَمده است، باید وضع به گونه ای باشد که مردم دریابند که آنچه هست، خارج از تحمل نیست.



شهرمیلیاردرها

. آشنایان روسی که خبرنگار را همراهی می کنند، برای او توضیح می دهند: در مسکو بیشتر از هر شهر دیگر در دنیا میلیاردر وجود دارد، بیشتر از نیویورک، بیشتر از لندن و دوبی، و تعداد میلیونرها در این شهر به تعداد کبوترهاست.



تازه به دوران رسیده ها

.از سال 1990 به این سو طبقه ای از ثروتمندان جدید سربرآورده اند که به آنها عنوان «تازه به دوران رسیده ها» داده شده است. نام دیگر آنها «بندبازان اقتصادی» است. یک آپارتمان در مسکو دارند، یک خانه در بلگراویا(یکی از محله های شیک لندن)، یک ویلا در «سن تروپز» (از نقاط گردشگری در فرانسه)، یک کلبۀ اسکی در کورشوال (یکی از محل های اسکی در فرانسه). بچه ها در مدارس خارج درس می خوانند و احیاناً یک هواپیمای شخصی.

. روسی این چنینی که اکنون در دلار غلط می زند، در زمان استالین به چند سوسیس راضی بود، و به یک هفته استراحت در کنار دریا.



کلوپ آشناها

. این افراد، شبانگاه پاتق آنها کلوب های خاصّ است. دربان ها قیافه شناس هستند، و مراقبت دارند که غریبه وارد نشود. وقتی پا به درون کلوب می نهید، زنانی به استقبال شما می آیند که زیبایی دستچین شده ای دارند، با کفش های به بلندی 6 اینچ پاشنه.



طربخانه و بوسه!

. در آنجا ، در جلو بار (طربخانه) بوسه دادن و بوسه ستاندن فراوان است. و یک بطری آب به 20 دلار فروخته می شود، و غذا، خرچنگ کامچاتکاست (گران ترین غذا). مهمانان بسیار مهم در مکان مخصوص می نشینند: «جانی واکر آبی» - گرانترین ویسکی دنیا - را می نوشند، و سیگار برگ کوبا دود می کنند، و در همان زمان به «بیزنس» می پردازند.



ده شب تا 6 صبح

. زن ها از این کلوب به آن کلوب می روند برای ملاقات میلیونرهای خود.

برنامه کلوب ها از این قرار است:

- ساعت ده تا دوازده شب: صرف شام دوستانه.

- دوازده تا چهار: «گردهم آیی» هم پیاله ها.

- چهار تا شش: استراحت.



اربابان نفت و گاز!

. معروف ترین کلوب جایی است به نام «گیلف» و آن عبارت است از یک زمین غار مانند. غرقه در نور تند چراغ ها که چشم را می زند، همراه با صدای گوشخراش موزیک. اربابان نفت و نیکل و گاز وارد کلوب می شوند؛ در معیت زنانی که آنان را همراهی می کنند.



در امنیت کامل

. در این جا یک میلیاردر احساس امنیت دارد. ورود اسلحه ممنوع است.



عیش یواشکی!

. کلوب، چهل محافظ دارد و هرکسی هم که میل داشته باشد می تواند محافظ خصوصی با خود بیاورد.

. یک «سگ بمب یاب» پای صندلی ها را بو می کند. مهمانان ایرانی نمی خواهند هنگام نوشیدن شامپاین، عکس از آنها گرفته شود. (عیش یواشکی از ترس گزمه های تهران)



سوداگری و عشرت!

. روس ها موجودات اجتماعی هستند. سوداگری را با «عشرت» همراه می کنند. میلیون ها دلار بر سر میز به معامله گذارده می شود. این سنَت روس است که شما نمی توانید به کسی اعتماد ورزید، و با او داد و ستد کنید مگر آنکه با او مست کرده باشید. «غذا، ودکا و پول» هر سه دست در دست جلو می روند.











تفاوت زنان

. از همه بامزه تر تحوّلی است که در وضع زنان پیش آمده است، طیّ فقط چند سال زنان، از زنان چاق «سازنده سوسیالیسم» به ستارگان نرم تن تنیس باز بدل شده اند که خود را از مردم عادی یک سروگردن بلندتر می بینند.



کلکسیون فساد!

. در اطراف میدان سرخ و ایستگاه «غازان»، مست ها، گداها، ولگردها، بی خانمان ها، فاحشه ها،موادفروش ها، می پلکند. گداها احیاناً زخمی هم برصورت دارند. روی سینه شان نوشته «اگر پول به من ندهی از گرسنگی می میرم».



باج بگیرها!

. از سوی دیگر «گنگ ها» هستند، باج گیرها، خیلی جوان، ده تا بیست ساله، که مزاحم مردم می شوند. طیّ روز، مرسدس ها توی شهر جولان می دهند، به تعداد فراوان. شیشه های خود را دودی کرده اند که درون آن ناپیدا باشد. این، گرچه غیرقانونی است، ولی اعتنا ندارند.



حق و حساب و رشوه

. شب ها نوبت بی.ام.و و پورشه است. اطراف کرملین، سرعت اتومبیل به حدّی است که پلیس به گردش نمی رسد. اگر هم بر حسب اتفاق یک راننده خلافکار دستگیر شود، حق و حسابی می پردازد و رد می شود. با پرداخت رشوه می شود گواهی رانندگی گرفت.





امتیاز نورآبی

. در وسط خیابان یک خط مجاز هست، برای مقام داران که عجله دارند و باید زود به کار خود برسند. اتومبیل آنها علامت «نورآبی» بالای سر خود دارد، پولدارها می توانند 50000 دلار بپردازند و نور آبی بخرند. برآورد شده است که امسال بیش از 316 میلیارد دلار رشوه در مسکو رد و بدل شده است.



سال بی بهار!

. شهردار مسکو دستور داده است که «قمارخانه ها» را که به تعداد دویست در سراسر مسکو پراکنده اند برچینند و به بیرون شهر انتقال دهند. همراهان روسی خبرنگار آمریکایی گفته اند که : تصمیم غم انگیزی است زیرا «شهر بدون روشنائی کازینوها مانند سال بی بهار است» و اما خود شهردار مسکو، یک برج ساز درجه یک است. مسکو را تبدیل به یک برجستان کرده است.

می گویند که بعد از استالین هیچ کس به اندازۀ او در روسیه اثرگذار نبوده است. همسر شهردار که او هم برج ساز است تنها زن میلیاردر روسیه شناخته می شود. شهردار، هم فاسد است و هم کاردان. پول از مافیاهای شهری می گیرد و کلیسا را تعمیر می کند.



خالکوبی هیتلر!

. سرتراشیده ها و خالکوبی هایی دیده می شوند که عکس هیتلر بر سینه دارند.

افراد مهم و ثروتمند یک محافظ (بادی گرد) شخصی به همراه خود می کشانند.



پلیس بی تفاوت!

. پلیس کار چندانی به کارمردم ندارد. جلو چشم ما ، دو دزد، یک عابر را انداختند و بستۀ اسکناس را از جیبش بیرون آوردند. دو مأمور پلیس هم ایستاده بودند و تماشا می کردند. یکی از آنها داشت یک کتاب سرگرم کننده می خواند، و دیگری هم چرت می زد!؟ گفتند که مأموریت ما این است که از یک مغازۀ «تلفن همراه فروشی» مراقبت کنیم، به کار دیگر کار نداریم. مرد مالباخته که خون از دهانش می آمد، برخاست و آه کشید. هیچ کس به فریادش نرسید.





وقتی نظم ظالم فرو می ریزد و دوران تسلیم به نظم حاکم سپری شود



این بود خلاصه گزارش خبرنگار «نشنال جئوگرافیگ» دربارۀ مسکو امروز. این مقاله برای شخص من (دکتر اسلامی) بخصوص جالب توجه بود که سی و سه سال پیش دیدار از روسیه شوروی داشتم، و شهر مسکو را به گونه ای دیگر دیده بودم. به قول فرخی سیستانی: شهر غزنی نه همان است که من دیدم پار!

این رویکرد شوریده وار گروهی از مردم روسیه به عیش و خوشباشی، واکنش روزگار بسته دوران کمونیستی است که انسان را با نگاه یک جهتی می خواست و حال آنکه افق باز مورد نیاز اوست. آدمی وابسته به سرشت خود است. به هرجا برود باز به سوی آن بازمی گردد. تنها سامان اجتماعی و حکومت مسئول، می تواند انتظام نسبی پدید آورد، و به آنچه گذشتگان ما آن را «هوای نفس» می خواندند دهنه بزند.

در نظام گذشته شوروی، مردم مانند بچه مدرسه ای ها سر به راه حرکت می کردند. روز برای کار بود، شب برای بیرون آمدن از خستگی کار. در هر حال محور، کار بود و می بایست بنده شاکر حزب بود.

وقتی مسکو همین بیست سال پیش و مسکو امروز را در کنار هم می گذاریم، بار دیگر این سئوال در ذهن می گذرد که انسان در زندگی چه می خواهد؟ چنین می نماید که اول امنیت است و بعد آزادی ، آزادی در حد ادراک هرکس، تمدن کوشیده است که این دو را با هم سازگار نگاه دارد.

وقتی گفته می شود آزادی، تنها به مفهوم غربی آن نیست که در یک سلسله تمهیدات خلاصه شود، بلکه به مفهوم انسانی آن است، یعنی گشوده بودن راه در برابر شکفتگی روح. انسان که هم امنیت می خواهد و هم آزادی، در حال گشاد و بست به سر می برد. همواره آمادگی داشته که بخشی از آزادی خود را فدا کند، تا به امنیت دست یابد. از این رو ، به سوی قدرت داشته. اینکه بر گرد یک رهبر، رئیس یا شاه حلقه زده است، برای آن بوده است که تجسمی از قدرت را در برابر خود داشته باشد، و بعد اگر نظر خود را تأمین شده نیافته، همان رهبر یا شاه را سرنگون کرده است. قدرت ناقبول به جامعه، موجب واکنش معارض و حتی وارونه خواهی می شود. تا حد ممکن ملت ها نیز مانند افراد، برای ادامه زندگی، تحت انظباط می مانند، اما به محض آنکه قید از میان برداشته شود، آماده اند تا به خواهش های نفسانی خود میدان بدهند.

ملت روس همان ملت است. طی هفتاد سال نظام کمونیستی و استالینی را تحمل کرد، حتی آن را «حماسه» خواند و انتظار داشت که عالمگیر شود! اکنون تحت شرایط دیگری به سر می برد. و آزادی تا حدی که مزاحم کار حکومت نشود به مردم داده شده. از این رو آن را در این راه به کار می اندازد که میلیاردرهارا در مقابل گداها بگذارد. و موتورسوارها در خط ممنوع با هر سرعتی که دلخواهشان است، برانند.