Monday, March 21, 2011

رفع کدورت دیپلماسی با پشمک



به دنبال رد سکه های عیدی اهدایی سفیر شاه ایران از سوی نماینده امپراتور او تقاضای ملاقات فوری با پادشاه فرانسه کرد

ناپلئون سوم، روز اول فروردین به سفارت ایران رفت و با خوردن پشمک، دل سفیر ایران را به دست آورد.

سفیر ایران با ترفندی پرچم ایران را بر فراز سفارت به اهتزاز درآورد!

*قدیم ترها سفیران دولت علیه ایران در کشورهای خارجی، مخصوصاً سفیر کبیر ایران در دربار عثمانی (استانبول) و سفیر کبیر ایران در پاریس از بین افرادی با صفات متعالی، صاحب فضل و دانش، ادیب و با شخصیت انتخاب می شدند و آنان در کمال تشخص و ابهت در راه افتخار و شرافت و بزرگداشت ایران رفتار می کردند.

از آنجا که افتخار خدمت به عنوان کنسول ایران در استانبول سال 1965 و سرکنسول ایران در پاریس در سال 1973 را داشته ام در این دو فرصت امکان مطالعه پاره ای از اسناد قدیمی را پیدا کرده ام که سرشار از اطلاعات جالب تاریخی بوده است.

اینک به شرح دو واقعه در استانبول و پاریس خواهم پرداخت که سال ها پیش، هم زمان با سال نو ما اتفاق افتاده است. «ناصر امینی»



از سفارت تا صدارت

یکی از این وقایع مربوط به «حاج میرزا حسین خان مشیرالدوله» معروف به «سپهسالار» است که یکی از نخستین مأموریت هایش سفارت دولت علیه ایران در دربار عثمانی بود که بعد از این سفارت به وزارت عدلیه و وزارت جنگ منصوب شد و سپس به صدارت رسید و تصمیم گرفت که همان سیاستی را در پیش بگیرد که بنیانگذارش امیر کبیر بود.

وقتی حاج میرزا حسین خان مشیرالدوله با سمت سفیر وارد استانبول شد، دریافت که سفارت ایران در استانبول تنها سفارتخانه خارجی است که بر بالای عمارت و ساختمان سفارت ایران پرچم ندارد. دلیل آن هم این نکته باریکتر از مو است که چون سفارت ایران در محله «جاراوغلو» نزدیک «باب عالی» مقر اقامت سلطان عبدالمجید قرار دارد (که از نظرارتقاع بالاتر از کاخامپراتوری عثمانی واقع شده است) دولت عثمانی ـ که خود را یکی از چند دولت مقتدر دنیا می داند ـ به هیچ وجه مایل نیست که در قلمروی او، پرچم کشوری بالاتر از پرچم امپراتوری عثمانی در اهتزاز باشد.

بدیهی است که این تمایل منطبق بر یک استدلال منطقی نبود تا سفیر بتواند از راه گفتگو این به اصطلاح گره کور را بگشاید و بایستی به انتظار موقعیت مناسبی می نشست تا شاید بتواند سلطان را به ترتیبی رام کند و با جلب موافقت او، این وضع نامساعد را برگرداند و بیش از این سفارت ایران را (که در حکم پاره ای از خاک ایران است) محروم از پرچم مملکت نگه ندارد.



نوروز و پرچم

این موقعیت مناسب از قضا درست مقارن اولین نوروز دوران مأموریت او پیش آمد و همین که مشیرالدوله خبردار شد که «سلطان عبدالمجید» برای ادای نماز جمعه عازم مسجد ایاصوفیه است و شیپورچیان و سواران اسکورت سلطان از جلوی در سفارت ایران گذشتند تا به مسجد بروند، بلافاصله او هم شال و کلاه کرد و عازم مسجد شد و پشت سر سلطان و همراهان به اقامه نماز پرداخت.

پس از پایان نماز و دعا و ثنایی که مداحان نثار سلطان جنت مکان و خلد آشیان کردند، سفیر با تدبیر، سال نو ایرانیان را بهانه قرار داد و از سلطان عبدالمجید استدعا کرد که: چون سفارت ایران بین «مسجد ایاصوفیه» و «باب عالی» قرار گرفته است، موجب نهایت افتخار خواهد بود که سلطان به مناسبت عید ملی این همسایه شرقی کشور خود، به سفارت ایران نزول اجلال فرمایند و دهانی شیرین کنند ... !

سلطان موافقت کرد و مشیرالدوله هم تأمل را جایز ندید و خود را با عجله به سفارت رسانید و دستور داد که به محض ورود سلطان به محوطه سفارت، به احترام مقدم او پرچم ایران را بر فراز ساختمان سفارت به اهتزاز درآورند. اما پرچمی که به افتخار مقدم سلطان برافراشته شد، دیگر پایین نیامد و چون بالا رفتن این پرچم به خاطر تجلیل از سلطان عثمانی بود. دولت عثمانی نیز دیگر اعتراضی به این عمل نیاورد و این قضیه ای که مدت ها به نظر لاینحل می رسید، با این تدبیر حل شد.



اسب سواری در شانزه لیزه!

واقعه جالب دیگر مربوط به «حسنعلی خان گروسی» معروف به «امیرنظام» است که مردی سیاستمدار، ادیب، نویسنده و خوشنویس بود. او درجه سرتیپی فوج گروس را داشت که در آن زمان به ارث از پدر به فرزند می رسید. به همین جهت در جنگ معروف به جنگ هرات شرکت کرد و اولین کسی محسوب می شد که وارد قلعه هرات شد. در مسافرت اول ناصرالدین شاه به اروپا، او به مقام وزیر فواید عامه، در شمار ملتزمین رکاب بود. مدتی نیز به عنوان پیشکار ولیعهد ناصرالدین شاه در تبریز به سر می برد ... و بالاخره به سمت وزیر مختار ایران مقارن سال 1866 میلادی به فرانسه رفت.

در آن موقع سفارت ایران در انتهای گردشگاه شانزه لیزه قرار داشت و هر وقت هوا خوب بود، سفیر با لباس ایرانی، با صاحب منصبان سفارت سوار اسب می شد و در خیابان های پاریس به گردش می پرداخت.



مراسم نوروزی سفارت

در اولین مراسم نوروزی که امیرنظام وزیر مختار ایران در پاریس آن را برگزار می کرد، مارشال دوفرانس «روبر» افسر عالیرتبه ارتش فرانسه از طرف ناپلئون سوم امپراتور فرانسه برای تبریک سال نو ایران به سفارت آمد و بر طبق برنامه ای که ترتیب داده شده بود پس از خوشامد گویی ها و پذیرایی های مقدماتی، مترجم سفارت ـ در حالی که یک سینی طلا که در وسط آن یک نعلبکی بلورسه اشرفی قرار داشت به همراه مستشار سفارت ـ وارد تالار شد و سینی را جلوی وزیر مختار گرفت و امیرنظام از جای خود برخاست و به نام شاه ایران به مارشال «روبر» سه اشرفی به عنوان عیدی داد: یکی برای خودش، دیگری برای همسرش و سومی برای دخترش.

سخنان فارسی وزیر مختار را نیز بلافاصله مترجم به فرانسه برای مارشال «روبر» بازگو کرد ... و «روبر» نیز اشرفی ها را با سپاسگزاری گرفت و رفت.



عیدی شاهانه

هنوز دو ساعتی از رفتن او نگذشته بود که مارشال «روبر» سه اشرفی اهدایی را همراه با نامه ای به این مضمون که «یک مارشال فرانسه یک چنین عیدی را قبول نمی کند» به سفارت ایران برگرداند!این امر آنقدر سفیر را عصبانی کرد که دستور داد بلافاصله یادداشتی به وزارت خارجه فرانسه بفرستند و یادآور شوند که وزیر مختار ایران خواستار دیدار فوری امپراطور است.

امر وزیر مختار اجرا شد و چند ساعت بعد، جواب رسید که امپراتور منتظر شرفیابی وزیر مختار است و وزیر مختار هم به محض دریافت این نامه با کلیه صاحب منصبان سفارت، راهی «تویلری» شد.

وقتی ناپلئون سوم امیرنظام را پذیرفت، قبل از این که او سر صحبت را باز کند، امپراتور با لحن موقرانه ای اظهار داشت: امروز که روز عید ایرانیان است ما مارشال «روبر» را به سفارت شما فرستادیم تا از طرف ما و دولت فرانسه ، این عید را به شما و ملت و دولت ایران تبریک بگوید. آیا اتفاقی در ایران افتاده و یا پیامی از طرف پادشاه ایران رسیده که شما خواستار ملاقات فوری ما شده اید؟

امیرنظام جواب داد: اعلیحضرتا، از دربار ایران خبری نرسیده ولیکن در اینجا نسبت به من و سلطان مملکت من، یک چنان بی احترامی به عمل آمده که من دیگر نمی توانم در پایتخت فرانسه باقی بمانم و بدین جهت برای تقاضای مرخصی به خدمت رسیده ام!

ناپلئون سوم با تعجب پرسید: چه اتفاقی افتاده که شما را وادار به اخذ چنین تصمیمی کرده است؟

امیر نظام بلافاصله کاغذ مارشال «روبر» را ارایه داد و گفت: آنچه موجب اخذ چنین تصمیمی شده، این نامه است!سپس نامه را دو دستی به ناپلئون داد و امپراتور پس از این که نامه مارشال «روبر» را مروری کرد، بی اختیار به خنده افتاد و گفت:

ـ مارشال «روبر» یک کهنه سرباز است و از نزاکت دیپلماسی بی اطلاع است... شما مطمئن باشید که در جهتترضیه خاطر شما، بلافاصله اقدام خواهد شد و عیدی های اهدایی شما را با منت خواهد پذیرفت و برای این که شما مطمئن شوید که ما از صمیم قلب به ایران و پادشاه آن ارج می نهیم، امپراتور فرانسه نیز با پرنس امپریال به سفارت ایران خواهد آمد تا در این عید شما شرکت داشته باشد . شما فوراً به سفارتخانه مراجعت کنید و به پذیرایی از مدعوین ادامه بدهید، ما نیز خود به سفارت خواهیم آمد.

هنوز چند ساعتی از مراجعت امیرنظام به سفارت نگذشته بود که خبر دادند مارشال «روبر» به سفارت آمده است و اگرچه امیرنظام این بار از او به گرمی بار اول استقبال نکرد ولی مارشال «روبر» با لحنی متواضعانه از رفتار و نامه ارسالی خود عذرخواهی کرد و خواستار استرداد عیدی های خود شد که بدون تشریفات قبلی، هر سه سکه در اختیار او قرار گرفت و او خداحافظی کرد و رفت.







امپراتور در سفارت

نزدیک غروب بود که دربان سفارت خبر داد که کوکبه موکب امپراتور پیدا شده است. امیرنظام با تمام صاحب منصبان سفارت به جلوی در رفتند.

همین که کالسکه سلطنتی رسید ، وزیر مختار خود را به جلوی در کالسکه رساند و از ناپلئون سوم استقبال کرد و پس از مراسم خیر مقدم، ناپلئون وارد سفارت شد و در سالن پذیرایی بر روی صندلی خاصی که برای او در نظر گرفته بودند، نشست و نسبت به تک تک اعضای سفارت، ابراز لطف کرد. در این موقع سفیر نعلبکی کریستال را که در آن سکه های طلا بود تقدیم امپراتور نمود و به عرض رساند که: عیدی پادشاه ایران برای شماست!

چون امیر نظام ، امپراتور را دعوت به تغییر ذائقه کرد، ناپلئون سوم با تعجب نگاهی به بشقاب پشمک انداخت و پرسید: این خوردنی است؟ ... امیر نظام گفت: بلی، این یک شیرینی رایج ایرانی است! ناپلئون اظهار داشت :

ـ من گمان می کردم که درون بشقاب موی مقدس است که ایرانیا در موقع عید مقابل خود می گذارند!...

سپس با دست بخشی از پشمک را از بشقاب برداشت و آن را در دهان خود گذاشت و چون آن را خیلی پسندید بلافاصله گفت: اگر این را برای علیاحضرت ملکه «اوژنی» بفرستید، خیلی از آن خوشش خواهد آمد و ممنون خواهد شد!

در فردای آن روز ، وزیر مختار یک قاب پشمک و یک بشقاب باقلوا، توسط حاجی محسن خان ، مستشار سفارت برای ملکه فرانسه فرستاد ... ملکه ای که زیبایی او، در آن زمان شهرتی عالمگیر پیدا کرده بود ...

No comments:

Post a Comment