Wednesday, December 1, 2010

ناصر شاهین پر



اراذل و اوباش در دوران مسلمانی مردم ایران

همیشه حضوری دائمی داشته اند

در تاریخ ایران در همه ادوار بعد از اسلام «مشتی رند» بوده اند

که درم و دینار و ریال ، سیم و زر می گرفتند و بسوی آزادگان، سنگ

پرتاب می کردند

اوباش و جماعت نادان مزاحم نهضت های آزادی خواهانه و مبارزات مردمی

هستند ولی هیچ گاه سدی محکم و جاودانی نیستند، وقتی مردم

نیرو گرفتند آنها چماق ها را پنهان می کنند.



بدتر از ایام مغول !

در سی سال گذشته سیاه ترین و پرادبار ترین ایام تاریخی ملت ایران پشت سر گذاشته شده است گویی و هم چنان نیز پر مخاطره، سیاه و مخوف در پیش روست.

آواری که بر سر ملت ایران فرود آمد. با توجه به فرهنگ و تمدن امروزی جهان – پرادبارتر، شکننده ترو مخوف تر از ایام مغول است. این حرف ناگفته ای نیست. همه می دانند مهم این است که به آسیب شناسی فکر کنیم. رد این آسیب را بگیریم و در کوره راه های تاریخ به جستجویش بپردازیم تا به طور روشن و آشکار و با اطمینان تمام بیخ و بن آسیب رسیده را پیدا کنیم و جلوی چشم حویش بگذاریم و پادزهرش را بسازیم.

***

ما امروز با حکومتی رودر روئیم که هر وقت اراده کند با چند صد اتوبوس و قطار و با صرف بودجه ای به قول خودشان «بیت المال» می تواند تا یک میلیون آدم را به میدان بیاورد وهر شعاری را که لازم داشته باشد، بر زبان آنان جاری کند.

حتی می تواند همین آدم ها را با چوب و چماق و تفنگ مجهز کند و به جان بقیه ی مردم بیاندازد.

این ها که هستند و از کجا می آیند؟ به اعتقاد من ، این گروه از نیمه ی تاریک جامعه ی ایران استخراج می شوند! و پیوسته نیز در همان نیمه ی تاریک «نگهداری» می شوند. عاملی بسیار نیرومند این مردم را پیوسته در سیاهی و جهالت قرون وسطی نگه داشته است. واژه ای که این گروه را تعریف کند، در زبان فارسی چیزیست در حدود «جاهل»، «اوباش». در زبان های غربی به این گونه آدمیان می گویند «لومپن» و برایش تعریف هایی ضبط کرده اند: درس نخوانده است! پای بند اخلاق نیست! تفاوت خوب و بد را نمی داند! در مقابل مُزد، هرکاری که از او بخواهند،انجام می دهد!

همین جا در حاشیه بگویم که در جامعه ی ایران، بسیار درس نخوانده ها هستند که شاهنامه فردوسی را از بر می خوانند ، به اخلاق والایی هم پای بندند.

همین گروه درس نخوانده ولی پای بند به اخلاق بودند که اسطوره ها و تاریخ این سرزمین را حتی ادبیات این کشور را سینه به سینه نقل کردند، حفظ کردند تا روزی نوشته شود. «یادگار زیران»، «ویس و رامین» و صدها اثر ادبی و تاریخی سرزمین ما مدیون مردان و زنانی این چنین بوده است.



حامی حکومتگران

بنابراین قشر درس نخوانده ای که پای بند اخلاق نیست و بین «خوب و بد، سیاه و سفید» تفاوتی قائل نیست، موضوع صحبت ماست. این گونه آدم ها در سرزمین های مختلف با فرهنگ های مختلف شرایط ساختاری خاص خودشان را پیدا می کنند. ما ایرانی و مسلمان هستیم. این دوپایه ی هویتی شکل دهنده اوباش «خواص» خود ماست.

نقل بسیار مختصر از تاریخ «بیهقی» قدمت این اوباش را آشکار می کند.وقتی می خواستند حسنک وزیر را به دار بیاویزند، به دلیل اینکه حسنک وزیر هیچ گناهی مرتکب نشده بود مردم متأسف و نالان بودند. شحنه ها دیدند که اعدام او در برابر چشم گریان مردم، چندان خوش آیند نخواهد بود، سپس پول دادند و عده ای اوباش را آوردند و آنها به حسنک سنگ انداختند - «مشتی رند را سیم دادند تا سنگ زنند» - و اهانت روا داشتند. با این کار صحنه کامل شد.

این گروه مردم در ادوار تاریخی به خصوص زمانی که بیگانگان یعنی ترکان بر ایران حکومت می کردند، به دفعات بی شمار مورد نیاز واقع شدند و در حقیقت رفته رفته حامی حکومت گران گردیدند که در دوره ی صفویه و افشاریه بر انبوهی این جماعت افزوده شد.

در همین مدت که من همیشه آرزوی توسعه ی فرهنگی برای مردم ایران دارم .

در تاریخ ما همیشه آن یک «مشت رند» که سیم می گیرند «سنگ می اندازند» وجود داشته است حالا هم داریم . این بار اما این ها «گروه مؤمنین به اسلام» را تشکیل می دهند. یعنی به اقتضای زمان - اگر هم مسلمان نبودند - حالا شده اند. اما چون حداقل از حضور به این سو، چماق کش و قداره کشان مسلمان از این دست، زیاد دیده ایم، ناچاریم از طریق اسلام عزیز! رد این جماعت را پیدا کنیم. البته این ردیابی نیاز به پر کردن هزاران صفحه را دارد. که در این مقاله نخواهد گنجید ولی اشاره ای گذرا خواهیم داشت:

اسلام دین شمشیر است. شمشیر تمام حجت ها را تمام کرده است . حتی خود پیامبر اسلام با صدور آیه مخالفان را با شمشیر از سر راه برمی دارد. پیامبر آیه ای نازل می فرماید که در آن از خدا خواسته شده که دست های «ابی لهب قطع شود» [ همین جا حواستان باشد. حرف از دهان خدا خارج نشده ولی اسمش آیه است که نازل شده ] باری چند روز بعد نزدیکان رسول خدا با شمشیر ابی لهب را قطعه قطعه می کنند.

در زمان زندگی و رسالت پیامبر، ده ها نمونه ی دیگر وجود دارد. بعد از رحلت پیامبر از چهار نفر خلفای راشدین ، سه نفرشان به دست «مؤمنین» کشته می شوند. و پس از آن تاریخ صدر اسلام خط پهنی است از خون آدمی. فرزندان پیامبر کشته می شوند. قاتلین آن ها هم کشته می شوند و ظاهراً معلوم نیست چرا حکومت به دست قاتلین خاندان پیامبر می افتد . البته معلوم است : پول و مردمانی که نیازمند پول اند. نه تنها مردم عامی ، حتی صحابه ی رسول خدا جز اندوختن ثروت، از مسلمانی چیز دیگری نمی دانستند. بخوانید تاریخ یعقوبی را و دریابید ثروت بی کران «طلحه و زبیر» و سایر صحابه ی پیامبر را.

ظهور بی شمار اولاد پیامبر!

در ایران به دلایل سیاسی کارکرد و چهره ی اسلام به کلی متفاوت شد - درست همان اوانی که ایران زیر یوغ خلیفه ی مسلمانان قرار گرفت و حکومت های ترک و فارس در مناطق مختلف ایران با کرنش به خلیفه ی مسلمین و پیروی از مقررات جدید اسلامی در گوشه و کنار ایران حکومت می کردند - بیشترین و پر شمارترین طرفداران «اولاد پیامبر» در گوشه و کنار این کشور شکل گرفت. تا آنجا که «آل بویه» رسماً یک حکومت شیعه [شیعه ی زیدی] تشکیل دادند. در حقیقت طرفداران شیعه از هرمی پشتیبانی کردند که رأس نداشت. به این معنا که هرگروه و یا فرقه ای به فرزندان علی مراجعه و اعلام می کردند که از او پیروی می کنند و می خواستند که او رهبری آنها را به عهده بگیرد. اما هیچ کدام از فرزندان علی تن به قضا ندادند و گوشه ی آسوده و امن را با دریافت حق امام (که کم هم نبود) به خطر کردن ترجیح دادند.

امام زین العابدین که شهادت پدر ، عمو و پسر عمویش را به چشم خود در کربلا دیده بود آن چنان در وحشت بود و از خطر دوری می کرد که نه تنها دعوت هیچ کدام از طرفداران را جواب نداد، حتی گزارش کار آنها را برای معاویه پیغامی داد. که: این ها آمدند وچه می خواستند و من جواب رد دادم. که خدای نکرده «سوء تفاهمی» و سپس خطری متوجه حالشان نشود!؟ سایر امامان در عین دریافت مبالغ هنگفت حق امام که مؤمنین سالانه به نمایندگان ایشان پرداخت می کردند، هرگز دعوت به رهبری جماعات را نپذیرفتند و رسماً اعلام کردند که ما امام قائم نیستیم. [قائم یعنی عمودی – سرپا] اما حق امام ها را از دستجات مختلف شیعه دریافت می کردند. تا کار رسید به جایی که برای امام یازدهم جانشینی وجود نداشت. لاجرم بالا دستی ها دیدند این شط جاری پول در خطر افتاده است. بناچار نایب امام درست کردند تا امام قائم روزی ظهور کند.

حالا در این ماجرا چه دروغ هایی گفته شد، خود به شرح مفصلی نیاز دارد همین قدر بدانید که «امام قائم» در ته چاهی پناه جسته که معلوم نیست چرا؟ و روزی خواهد آمد. اما بیش از هزار سال است که نایبان امام از این بابت « حق امام» دریافت می کنند. پرسش من این جاست که این حضرات نایبان امام به چگونه پیروانی احتیاج دارند؟مشخصه ی اولیه ی این مردم چه باید باشد؟ بدیهی است که ایمان کامل، یعنی «باور بدون دلیل»!

در طول تاریخ چه خون ها ریخته شده از مردمانی که فقط پرسیده اند: مگر می شود کسی هزار سال عمر کند. آن هم ته چاه و نپوسد؟ لاجرم «نایبان امام» مجبور بودند با افسار ایمان، مردم را رهبری کنند. البته این روش، راه آسانی بوده است. به قول «پلوتارک» - دین هرچه متافیزیکی تر، محکم تر و استوارتر!



نقش نایبان امام!

برای اجتناب از طولانی شدن این مقاله مجبورم پلی بزنم از قرن پنجم هجری به دوران صفویه که زودتر به نتیجه برسیم:

خاندان شیخ صفی الدین، ترکان سنی مذهب بودند که از عثمانی به آذربایجان ایران کوچ می کنند و بنا به مصلحتی شیعه دوازده امامی می شوند. و با قدرت شمشیر این حضرات دین رسمی کشور هم شیعه می شود.

شاه اسماعیل صفوی خود ادعا کرده که بیش از هشتاد هزار نفر را به دست خودش کشته. کشتار غیر شیعه در این زمان به واقع شباهت داشت به حمله ی مغولان . از این جاست که نقش «نایبان امام» رفته رفته صورت امروزی خود راپیدا می کند.

ما می دانیم که جانشینان شاه اسماعیل ، رکورد فساد اخلاقی را شکسته اند. از مشروبات و مسکرات و انواع عیش و عشرت های ممنوع و حرام تا آنجایی که یکی از آنان حتی به سفلیس مبتلا شد. اما «نایبان امام» بیشترین مقدار حدیث را از آستین بیرون آوردند و بیشترین میزان خرافات را ساری و جاری کردند.

درست در سال هایی که جهان غرب، با رنسانس، چهار نعل به طرف کشف علوم می رفتند و جهان برای هر امری به دنبال رابطه ی «علت و معلول» می گشت، طلبه ی همین امامان چندین صد یا هزار کوزه ی یک پیرمرد کوزه فروش را شکستند به این دلیل که در وزش باد از گلوگاه این کوزه ها صدایی شبیه «یاهو» بیرون آمده است.

در مغرب زمین یکی پس از دیگری کشفیات علمی صورت می گیرد و در ایران این امامان جز حدیث سازی و خرافات کار دیگری نمی کنند.

در اروپا ارباب کلیسا از ادعاهای خرافی خود صرف نظر کرده و آرام آرام به پشت دیوارهای بلند کلیسا می خزند ولی در ایران، آخوندها با ایجاد دستجات چماق به دست «کیان اسلام» را حفظ می کنند! و با دریافت حق امام ، پیوسته عرض و طول موقوفات را وسعت می بخشند و چون به نادان نیاز دارند، محکم جلو پیشرفت هرگونه فکر علمی را سد می کنند. تا کار به آنجا می کشد که آیت الله شیرازی در واقعه ی «رژی» نامه ای به ناصرالدین شاه می نویسد و به شاه می گوید: اگر ما شما را به کار خود رها کنیم ، حتماً می خواهید فومپانی (کمپانی) هم تأسیس کنید و نعوذ بالله راه آهن هم بکشید؟

ترس از علم و دانایی مردم به آنجا می کشد که همین آخوندها اولین مدارس ابتدایی که توسط افراد خیر ساخته شد به آتش کشیدند. هرگونه توسعه ی فکری در هم آهنگی با تمدن روز، دشمن جان این آقایان بوده و هست .

همین آیت الله خمینی اصل مخالفتش با پادشاه ایران ، در این بود که به زنان حق رأی داده بودند و یای به زنان حق طلاق می خواستند بدهند. اصلاحات ارضی هم مخالف شئون اسلام بود.



لشکر سنتی اوباش

خلاصه ی کلام اینها به حکومت رسیده اند و لشکر سنتی و تاریخ اوباش خود را هم دارند. به آنها می گویند برای «حفظ کیان اسلام» به زندانی (چه زن و چه مرد)تجاوز جنسی کنید ! این گروه عظیم شکنجه شده به یک گروه عظیم شکنجه گر هم نیاز دارد. آن اعدام های جمعی تیرماه سال 1367 به تیرانداز و تیر خلاص خالی کن! هم نیاز داشت. این لشکر همیشه مهیاست . حالا با نگاهی آماری می توان حدس زد که تعداد این لشکر چندان هم حقیر نیست.

بنابراین با توجه به حکومت های قبلی و با مقایسه با آن ها، این حکومت از اعوان و انصار و چماقدار و چاقو کش خالی از منطق و فکر، بیش ترین بهره مندی را دارد. پول مملکت را هم که در اختیار دارد و هرچقدر که بخواهد خون مردم را در شیشه می کند و تحویل سپاه پاسداران می دهد. بنابراین مبارزه با این حکومت راهی ندارد. جز اینکه نیستیم و ببینیم که این ها از داخل خود فرو بریزند. معمولاً دیکتاتورها با اشتباه خودشان سقوط می کنند. امثالش را زیاد دیده ایم.

در سالیان گذشته پیوسته فکر می کردم که عنصر مخالف و یا به عبارت درست تر تضاد این حاکم دستگاه باید از میان خودشان قد علم کند. امروز می بینم که چنین شده است. جناح های در مقابل هیأت حاکمیت (قوه مجریه) قد علم کرده است. دستگاه مخوف فاشیستی از داخل درحال فرو ریزی است . اعتراضی عظیم مردمی را ندیدید و نشنیدید؟ شعارها با چه سرعتی عوض شد و هم کل نظام را زیر سئوال برد و هم ارکانش را لرزاند. شما باور می کنید که این چند میلیون همه تحصیل کرده و بسیار باسوادتر و کتاب خوانده تر از نسل قبلی (که ما باشیم) همگی در یک طیف فکری قرار دارند؟ مسلماً چنین نیست.

ما نباید از دور دستی بر آتش داشته باشیم. این ها شعار «مرگ بر دیکتاتور» ! سر دادند به قیمت جان هفتاد جوان و شاید بیشتر و به قیمت تحمل آن فجایع سنگین در زندان ها. من اطمینان دارم که فکرها و ایده ها و خواسته های بسیار تندتری در میان این انبوه چند میلیونی وجود دارد .

این مردم تا هم اکنون رهبران خود را پشت سر گذاشته اند و خواسته های برحق و ملی آن ها در پشت شعارهای در حد ممکن پنهان است. و شما در یک خلاء و یا یک فرصت سیاسی به شعارهای واقعی مردم ایران پی خواهید برد. و خواهید دانست که اکثر نزدیک به اتفاق این معترضین هموطن، خواستارسرنگونی حکومت جهل و خرافه ی آخوندی است.

به اعتقاد من ، اعتراض میلیونی مردم ایران هر رنگی که بخواهد داشته باشد، آغاز راه رهایی است و باید با احترام از آن یاد شود.

حرف آخر این که حمایت از خواسته های مردم ایران در امن خارج از کشور «کم ترین هزینه ای» است که می تواند نتایج بزرگی داشته باشد.

برای اینکه آن مقدمه ی طولانی را بی نتیجه رها نکرده باشم. آخرین مشخصه ی این جماعت چماقدار این است که بیشتر از متفکران حق طلب جانش را دوست دارد و در آن فرصت تاریخی به سرعت لباسش را عوض می کند. در گذشته بارها وبارها چنین کرده و باز هم می کند. اوباش و جماعت نادان، مزاحم نهضت های مبارزاتی هستند ولی هرگز سدی جاودان علیه آن نبوده اند. روزی که مردم نیرو گرفتند، آنها چماق ها را پنهان می کنند.

اما به امید روزی که این جماعت نادان و چماق ها را دور بریزند. با توسعه ی فرهنگی که این روزها بیش از همیشه شاهدش هستیم.



No comments:

Post a Comment