Tuesday, October 26, 2010

برای خالی نبودن عریضه




از محبت تلخ ها شیرین شود...

*حرف اول: من تا چارسال پارسال ها که خاطرات دوران جوانی و ایام گذشته خود را نمی نوشتم و چاپ نمی کردم، نمی دانستم چقدر مردم ما، این حس گذشته جوئی و گذشته دانی در وجودشان قوی است و مشتاق به خاطره خوانی اند ولی از وقتی که این 7-8 شماره هفته نامه فردوسی امروز را منتشر کرده ایم نمیدانستم که حتی نام «فردوسی » هم انگار برای عده زیادی – عده زیادتری هنوز این شانس انتخاب «فردوسی امروز» را پیدا نکرده اند – تمام خاطرات گذشته اشان را زنده می کند.

خاطراتی در دانشگاه و دانشکده ها. روزهای خاص، دوران سپاهی دانش، سپاهی بهداشت، در دبیرستان ها و مراکز دیگری می گویند و می نویسند که با چه مشقاتی آن زمان ها هرهفته در ایران مجله فردوسی را در دورترین نقاط کشور به دست می آوردند و بعد آن را تا دست دهم و پانزدهم هم به دوستانشان می رساندند.

در اینجا پزشکان متخصص ، استادان دانشگاه، وکلای دادگستری، فلان هموطن زحمتکش ( که دست بر قضا بعضی از کارهای سیم کشی تلویزیون کانال ما را انجام می داد) نیزاز آن زمان ها یاد می کنند، با گفته های جوراجور. بعضی از خانم ها که آن روزگاران جوانی شر و شوری و سری به کتاب و جر وبحث داشته اند و حالا سنی ازشان گذشته از آن عصرهایی که به دفتر مجله به دفتر می آمدند با شعرای جوان که اغلب در آنجا بودند، گپ و گفت داشتند.

زمانی جوانی توی کاخ جوانان تهران یقه مرا گرفته بود که چرا سخنرانی در این محل فاسد را پذیرفتی! و حالا او را می بینی که ابروان پرپشت سفیدش را روی پلک هایش فشار می آورد که قطره های اشکش را نبینم و می گوید: عجیب است که آدمیزادی صاحب یک عقیده درست و اساسی را پنجاه سال در یک راه می بیند و از اشتباه خود ( چه اشتباهی که آن روز اعتراض اش بجا بود) از من پوزش می خواهد و خود اظهار ندامت می کند.

در این زمینه در هر حال حرف و حدیث زیاد است . واهمه دارم که شاید موجب گلایه شما باشد و لغز خوانی ولنگاران شهر ولی دل این بنده را تسکین می دهد و خوشحالم می کند واز جمله پریروز که دوست عزیزم «بروخیم» که محبتش را که همراه با چک آبونمانی کرده بود و برایم نوشته بود: با سلام نوروز 1350 یا 51 بود . چند سالی بود فردوسی خوان شده بودم 20 یا 21 ساله بودم. روزی با مجله فردوسی شماره نوروز به خانه آمدم. شروع به ورق زدن کردم - که نه - مشغول خواندن شدم. بدوت توجه به میهمان هایی که تازه از شهرستان آمده بودند. از «خالی نبودن عریضه» شروع کردم وبعد صفحات دیگر تا بالاخره یکی از میهمانان تشر زدبه من که: همه مجله را که یکباره نمی خوانند! ورق بزن بالاخره ماهم می خواهیم نگاهی به آن بیندازیم و بخوانیم!

حالا سال 2010 آمریکا و لس آنجلس است و با افسوس نوشته ها را می خوانم ولی افسوس و هزار افسوس که این شماره را تمام نکرده شماره ی بعدی می رسد چه حیف که بیشتر جوان ها فارسی خواندن نمی دانند ...»

با تشکر از« بروخیم عزیز» که حال ما را دگرگون کرد به قول عالیجناب «حافظ»:

به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود/ که جوش شاهد و ساقی وشمع و مشعله بود/.

حدیث عشق که از حرف و صورت مستغنی ست/ به نالۀ دف و نی در خروش و ولوله بود/.

مباحثی که در آن حلقه جنون می رفت/ ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود/.







همه گوش به تزویر کرده اند؟!ا

*حرف دوم: دوستی (که بابت عیال و اولاد و پدر) مثل هر سال یکی دوبار به این دیار سفر می کند چندی پیش، با سوقات یک ساک بزرگ روزنامه، کتاب، هفته نامه، و مجله از تهران برایم آورد.

بابت آن خیلی حاشیه نروم ولی یک نکته برایم جالب بود - که این نشریات همه مال یکی دو هفته پیش است – حتی آنهایی که ادبی و شعر و شاعری است چه برسد به نشریات سیاسی و اقتصادی و حتی ورزشی را ... بابت وضعیت آشفته امروز ایران دلواپس و نگران می بینی: نه آن« نگرانی» که عالیجناب حافظ باب دوزخ و روز معاد سروده بود – بلکه بابت فردای مملکت و نه فقط در لابلای نطق و پطق ها که در اخبار روزانه و ماوقع جریانات زندگی مردم به چشم می خورد همه پراز نگرانی و ترس و هراس در همه چیز و از همه چیز، حتی بابت شیوع سالک تا خطر حمله نظامی!؟

مثل صبح همین هفته که عده ای ازنمایندگان مجلس سنای آمریکا «حمله نظامی» به ایران را چهار میخه کرده بودند. در همین شماره و در مقاله دیگری نوشته ام که این هیر و ویر رهبر رژیم به حساب اختیارات ولی فقیه، سرخود مبالغی «اختیارات الهی ،آسمانی، و تشکیلاتی ، روحانی و نظامی» خویش را افزایش داده است . پامنبری خوان او «محمود مشنگ» هم مرتب می گوید: فردا با ماست! دنیا بزودی پُر از عدل و داد صاحب الزمانی می شود... و جالب این است که در سخنان (در واقع روی لبان همه آنها) در مجالس و محافل نوعی خنده قبای ساختگی را می بینی.

خدا بامرزد فریدون فرخزاد تعریف می کرد: زمانی از تبریز به تهران می آمدم و مسافری کنار من شیشه اتوبوس را پایین کشید و هوای سرد توی صورتم می زد ... به او گفتم : حضرت آقا لطفاً شیشه را بالا ببرید! دیدم طرف نه گذاشت و نه برداشت و شروع کرد به خندیدن! آن هم چه خنده ای . من لجم گرفت ولی ساکت ماندم . مدتی که گذشت باد سرما بیشتر شد و دوباره به او گفتم: لطفاً شیشه را بالا بکشید!

مسافر باز هم شروع کرد به غش غش خندیدن و به او گفتم شیشه را بالا نمی کشی ، سوز سرد که می آید این کجایش خنده داره که شما بهت می گم شیشه را بکش بالا هوا سرده؟

مرد مسافر همانطور که غش غش می خندید گفت: آخه تو به «شوشه» می گی «شیشه»!



استعمار نوین و شاخ بمب اتمی

حرف سوم: انفجاری در مسجد شیعیان زاهدان صورت گرفت عده زیادی کشته و مجروح شدند. حادثه ناگوار بود ولی ناگزیر بود چرا که جمهوری اسلامی از همان زمان که از جنین استعمار نوین توی خشت نحس حکومت اسلامی افتاد یک تکه از بزهکاری هایش ایجاد بگو مگو ودعوا مرافعه و کشت و کشتار بین مسلمان و هموطنان غیر مسلمان حتی مسلمان سنی بوده است.

بابت همین «سنی ها» تا به حال چندین و چند «روحانی سنی» را کشته و عده زیادی از پیروان آن ها را به قتل رسانده و حتی در بعضی از شهرهای بزرگ مانند«مشهد» مسجد آنها را خراب کرده اندو یا در شهرهای دیگر به آنها اجازه دایر کردن مسجد نمی دهند. ولی آیت الله مصباح می رود در دالاس آمریکا مسجد شیعیان را افتتاح می کند؟!

حکومت اسلامی این فجایع و برادرکشی داخلی و دعوای شیعه و سنی را حتی به کشورهای اطراف خود (عراق ،پاکستان، افغانستان، بنگلادش و ....) هم کشانده است. در این کشورها فراوان دستجات تروریستی و انتحاری و انفجاری وجود دارند که هر چند ماهی به جان هم می افتند. چون این روالی است که چهارصد ، پانصد سال است که استعمار گذاشته تا این جماعت در «جهل ا بدالدهر» بمانند و آنها هم خرک منافع خویش از پل بگذرانند.

اگر یادتان باشد ماه ها پیش از انقلاب وسال بعد از انقلاب شکوهمند آخوندی! چه بسیار از مضرات دخالت دین در سیاست و حکومت گفتند و نوشتند ولی همه را قلع و قمع کردند ... حالا که دیگر گفتن از این که «دین با سیاست نمی خواند! و مانند کارد و پنیر است (یا)حکومت موجب فساد و انحراف دین و اشاعه دزدی و رشوه و خیانت و هزار پدرسوختگی دیگری می شود. که از آن شنیع تر و زشت تر و خیانت بارتر ش را در سی و یک سال حکومت جمهوری اسلامی دیده ایم) ولی عده ای از فرط احساسات قلابی و کاذب بسیاری از گوش ها بود و بعد هم به افسوس گذشت زمان.

داشت به نحوو نوعی این جریان راست و ریست می شد که ملاحظه کردید که چگونه «استعمارنوین» آنرا با «اتم» گره زد قاطی بمب اتمی کرد . به طوری هم قشقرق براه انداختند و آخوندها و رهبر معظم آنچنان از خود قدر قدرتی و اهن و تلپ نشان می دهند که حالا انگار مردم هم می ترسند مبادا از بدبیاری و الله بختکی! دستشان به ضامن بمب اتم بخورد و دود شوند و به هوا بروند...!؟

«استعمار نوین» بابت ازدیاد این ترس و پرهیز مردم از مقابله از هرگونه شایعه سازی و خبر جفت و جور کنی و توطئه (عینهو شعله افکنی) به درون این ماجرا و در داخل وطن ما خودداری نمی کند. در حالی که شاید همه اشان بدانند کل قضایا طبل توخالی است.

علی ایحال «اسلام» اتم می خواهد. بمب اتم می خواهد گویا از قرار و مدارهای آن هفته از جمله قرار و مدار «وحی» بوسیله شعبه حضرت رسول الله مسلم شده است که رهبر معظم بدون «بمب اتم» یک پاپاسی هم تخفیف نمی دهند!!... ولی د ر این میان اگر قرار مداری بر حفظ مراکز فعالیت اتمی هست ضمناً دنیا (به قول خودشان غرب و شرق) اجازه نمی دهند حکومت تهران «بمب اتم» داشته باشد! اما یادشان باشد این آخوندها عادت دارند اینجور چیزها ی قایمکی مثل بمب اتم را توی خانه خودشان یا محل تهیه آنها را نگهداری نمی کنند و آن را از محل جرم دور می کنند و توی پستو می برند و یا محل هایی که کسی به آن شکی نبرد. مثل : پادگان محمد رسول الله، پادگان سپاه پاسداران، انبار ویژه ساختمان مجلس اسلامی، در زیرزمین حرم مطهر حضرت امام، پستوی پشت اتاق وافور کشی ، مقر رهبر جمهوری اسلامی ... یا محل نگهداری لباس سریال های تلویزیونی در ساختمان صدا و سیما.

بایستی در این جور محل ها دنبال بمب اتمی و جلوگیری از استعمال! آن باشند صد البتع ما قصد و غرض خاص نداریم و این را اطلاع رسانی بر حسب آشنایی به عادات و اطوار و اخلاق و روحیات آخوندهاست که معمولاً تا چیزهای گرانقیمت خود را در «کجاها» می چپانند مبادا که بیگدار به آب زده نشود و حاصل آن به حکایت سعدی و خر بی دُم اوست.

بوده است خری که دم نبودش /ورزی غم بی دمی فزودش /.

در دُم طلبی قدم همی زد/ دُم می طلبید و دَم همی زد /.

ناگه نه راه اختیاری/ بگذشت میان گشتزاری

دهقان مگرش ز گوشه ای دید/ بر جست ازو دوگوش ببُرید /.

بیچاره خر آرزوی دُم کرد/ نایافته دم دو گوش گم کرد/.



No comments:

Post a Comment