Wednesday, October 6, 2010

دکتر پریسا ساعد




چرائی شکست مدرنیته در ایران؟

بستر فرهنگی ما، استبداد، سلطه گری و سلطه پذیری را دامن می زند



در بررسی فرهنگ اندیشگی جامعه ایران، درک و دریافتی شفاف از بافت و ریشه های فرهنگی – تاریخی امری است ضروری.

در این راستا باید به این مهم توجه داشت - که رسوبات کهن و انگاره های ناخودآگاهی در باور جمعی - شاخصی قدرتمند و تعیین کننده ای در مناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی است، که فرایند تغییر را به سمت ذهنیت باز، به ویژه در شرایط خفقان دشوار، زمانبر و حتی گاه غیر ممکن می سازد.

بدیهی است که تغییر این الگوهای کهن ذهنی به صورت تحولات سطحی و یا صوری یک تغییر ماهوی نیست.

رفورم ذهنی اساساً با تغییرات بنیادی، و شکل گیری نهادهای دمکراتیک در جامعه و استحاله پذیری جمعی تحقق می پذیرد و در غیر این صورت ، رسوبات به جا مانده و دیرپای تاریخی همچنان در لایه های ژرف ناخودآگاهی جامعه، کارکردی فعال خواهند داشت.

در راستای این منظر ، نگاه اجمالی به رویدادهای تاریخی و تحولات اجتماعی به وِیژه از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، گویای این واقعیت است که الگوبرداری از قوانین مدنی غرب در( کل) جای قوانین شرعی و از آن مهمتر قوانین مستمر فرهنگی جامعه پدر سالار را نگرفت، بلکه در پشت تغییرات روبنایی تجدد خواهی ، هنجارهای پدر سالاری، همواره تولید و باز تولید می شد، این هنجارها نه سطحی بودند و نه وارداتی، بلکه در لایه های ژرف روان قومی و قدیمی جریانی دیرپای داشتند که با ارزش های عمیق خانوادگی، آموزشی، مذهبی ، زبان، موسیقی، شعر، و فرهنگ کوچه و بازار ، پیوندی درون ذهنی می خوردند.

در نتیجه نوآوری های غیر همگون و روبنایی در جامعه سنتی ایران نه تنها موجب تضاد و گسست فرهنگی شد بلکه فرهنگ متناسب برای نهادینه شدن ارزش های نوین هرگز شکل نگرفت، همچنین ورود دستاورد صنعتی و علمی (اگرچه فراهم ساز اشتهایی کاذب شد) اما بنیه هضم و درونی کردن چنین نقل و انتقال و تعاملی، هیچگاه در جامعه مهیا نگردید.

پدرسالاری قدیم در جامعه ما تبدیل به پدر سالاری جدید شد و علیرغم تغییرات بنیادی و یک دست اروپا تنها ظاهر جوامع مدرن را یدک می کشید و فاقد نیروی درونی بود. حتی روشن فکران و کنش گران سیاسی نیز که اغلب برای فراگیری فنون و زبان و علوم به اروپا و کشورهای غرب و شرق سفر می کردند - و با فرهنگ های گوناگون نیز آشنا می شدند - از بُعد اعتقادی هنوز گرفتار روان شناختی ناشی از جامعه پدرسالاری بودند اما از جنبه نظری شاید بتوان آنان را «روشن فکران نوسازی» شده نامید، و همانطور که تغییرات جامعه سنتی به مانند باز سازی بناهای تاریخی بود که به بنیاد و شالوده سرایت نکرد،آنان نیز گسست و چند پارگی ذهنیت فرهنگی خود را آینه گونگی می کردند، یعنی تضاد میان سنت گرایی و مدرنیته، از اینرو تضاد و دوگانگی روانی این گروه، عیناً به جامعه شناسی تضاد سنت گرایی با مدرنیته مبدل گردید، بطوریکه پدرسالاری جدید متحدی قویتر، و مدرنیته اصیل، دشمنی نیرومندتر از این گروه ندارد که از نظر هویتی گرفتار روان پارگی است.

برای در ک چرایی «شکست مدرنیته» در ایران، باید به این مهم توجه داشت که جنبش مدرنیته در اروپا یک جنبش ساختار شکن بود، خیزشی بود اصیل در تحولی بنیادی و تجدید بنایی نو در ساختار سیاسی ، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که از مجموعه این عناصر، فرهنگ یک دستی بوجود آمد.

اما پیروزی جنبش مدرنیته در اروپا – بدون عوامل کلیدی و مهیا سازی چون: افول حکومت مطلقه کلیساها،رنسانس علمی و فرهنگی ، عبور از پدرسالاری فئودالی، توفیق در تدوین و تبیین قوانین زمینی، نبرد منطق و تعقل با تحجر و اوهام – شاید هرگز میسر نمی شد، همچنان که در کشورهای سنتی – مذهبی خاورمیانه به ویژه ایران نه تنها پیروزی حاصل نشد که، با مقاومت قدرتمند روحانیت متعصب (از جمله شیخ فضل الله نوری و سپس آیت الله خمینی و طرفداران حکومت مشروعه اسلامی)از یک سو و از دیگر سو سلطه استبداد دیرینه مواجه گردید.

درنتیجه جامعه پسرفتی تکان دهنده به سمت سنت و استبداد مطلقه مذهبیون کرد. نگاه اجمالی روان شناختانه به این حرکت تاریخی معکوس مبتنی بر این واقعیت است که در جامعه ما «سنت مذهبی» و «سنت استبداد» - که هر دو بر اهرم اقتدار استوارند - با الگوهای کهن که ناخودآگاه قومی جامعه ، الفتی کهنسال و دیرپای دارند.

این ارتباط قدرتمند ناخودآگاه به مانند نظامی منسجم (اما نامرئی) برای نهادی کردن قدرت خود، مناسبات فرهنگی متناسبی را براساس ناهنجارهای ته نشین شده ذهنی شکل می دهند.

بخشی از این هنجارها مبتنی بر انگاره های کهنی است چون تقدس و تقدس گرایی، بت سازی و بت پرستی، تمکین و تسلیم، استبداد پروری و مستبد پرستی (ستایش گری رهبری مقتدر و خشن، با جذبه و با ابهت چون قهرمان های مذهبی ، همچنین مفاهیمی چون ظالم و مظلوم، شهادت و شهید ایثار و فنا (قصه شهادت 72 تن و مظلومیت امام حسین) در روان آگاه و ناخودآگاه قومی بار روانی، عاطفی بسیار دارد و انگیزیی است به سمت و سوی «ناجی طلبی و قهرمان پروری»، در عین حال کارکرد این عناصر ذهنی، نیز بستر فرهنگی مناسبی را شکل می دهند که به مناسبات خودی و غیر خودی ، مطلق اندیشی ومطلق گرایی - که در نهایت به فرهنگ سلطه جویی و سلطه پذیری - دامن می زند.

بدین ترتیب ، هنجارهای سنتی، و با ارزش های خفته فرهنگی، یک ذهنیت مرده و مدفون نیست و تا زمانی که خود جمعی در مسیر استحاله تدریجی و نه تحمیلی قرار نگیرد، مفاهیمی چون «آزادی، تعقل، تنوع و تکثر» مردودیت (و نه ممنوعیت)، تبادل و تساهل، و مشارکت - که زاییده جامعه مدنی و جامعه باز هستند - در انبار ذهنی جمعی، ماهیت جوهری پیدا نمی کند، هرچند ضمیر آگاه و طبیعت هستی گرای انسان همواره به دنبال آزادی، امنیت و رسیدن به این مفاهیم است، اما تا زمانی که در زندان آفت زده ذهن پرسه می زند، حرکت آن یک دوره تسلسلی بیش نخواهد بود.

یکی از شاخص های ناکامی جامعه ایران نیز با تمام چالش ها و جان فشانی ها، در تحقق بخشی به آزادی و دموکراسی نیز شاید در راستای همین منظر باشد.

No comments:

Post a Comment