انقراض 82 سال کافه نشینی
با تخریب کافه نادری!؟
با این که کافه نادری جزو آثار ملی ثبت شده است ولی رهایش کرده اند که خود به خود تخریب شود!
کافه نادری یکی از چند محل معروف پاتوق های تهران و اکثر کافه نشینان آن نویسندگان، شاعران، نویسندگان اهل قلم و هنرمندان بودند.
82 سال کافه نشینی!
«کافه نادری» یکی از سوژه هایی بوده است که در این سی سال اخیر هر نوجوانی و هر جوانی به عالم مطبوعات راه یافته - به واسطه آن که ازاین کافه خاطره های مبهم و متفاوتی داشته، سعی کرده که در این مورد گزارشی لااقل در حدود شنیده ها و مشاهدات و گفته ها، در نشریات تهران چاپ بزند وگاه در مورد آن حتی افسانه های عجیب و غریبی هم ساخته اند.
در این 89 سال دوره مدرنیته در ایران، یکی از جلوه های آن کافه و کافه نشینی است از گراند هتل تا کافه نادری و سایر کافه های جاده پهلوی و در شمیران. اما در تهران چند کافه معروف بود مانند: کافه لاله زار در خیابان لاله زار جنوبی، کافه فردوسی در خیابان اسلامبول، کافه نادری در خیابان نادری نرسیده به خیابان قوام السلطنه. کمی دورتر از چهارراه اسلامبول / فردوسی دو سه کافه رستوران دیگر درهمین حدودها. مانند کافه« فرد» – یا کافه ای روبروی سینمای متروپل و اول لاله زارنو – هم چنین کافه «نوبخت» در خیابان شاه آباد که در ضمن به مرور از جمله پاتق های معروف تهران بخصوصی از طبقات مردم شده بود ولی دو سه کافه عموماً پاتق نویسندگان ، روزنامه نگاران، مترجمان و نقاشان و سایر اهل قلم و هنر و هم چنین هنرپیشگان تأتر بود
پاتق های خاص
این پاتق ها از صبح ساعت 9 تا یک بعدازظهر و از عصر3 تا 9 شب ادامه داشت با یک استثنا که در پشت سالن بزرگ کافه نادری باغ نسبتاً وسیعی بود که صاحب ارمنی آن یک ارکستر ویژه ای هم برای آن در نظر گرفته بود و اغلب جوانان دختر و پسر ارامنه و دیگران عصرها و شب ها در پیست آن می رقصیدند و عده ای نیز دور و اطراف همانجا هم به تماشا می نشستند و عده ای از مشتریان (به خاطر موسیقی و رقص و یا به قول آنها «دانس» دختر و پسر، از جمله جزو مشتریان دائمی آنجا بودند که گرچه شیر کاکائو و آبجو وقهوه جزو پذیرایی این کافه بود ولی اغلب در آنجا شام هم می خوردند و مشروب.
کافه نادری در این همه سال ها بیشتر گارسون و پیشخدمت و کارکنان قدیم داشته که سال ها در آنجا بوده اند و با اغلب مشتری ها آشنایی داشتندو صاحب آن در دهه سی به خوبی این کافه معروف را با خوشرویی اداره می کرد. صاحب آن یک هتل نیز در کوچه روبروی کافه نادری آنور خیابان داشت که اغلب مشتریان خارجی خود را در آنجا پذیرایی می کردند.
عوالم خاص کافه ای
از ویژگی های بخصوص سه کافه لاله زار، فردوسی و نادری چهره های شناخته شده شهر و کشور بودند که هر روز چند نفری از آنها دور میزی می نشستند و با هم گپ می زدند. جلوی یا کنار این کافه ها یک بساط بود که روزنامه فروشی بود که روزنامه و مجلات روز را به این افراد یا اشخاص خاصی اجاره می دادند و هر نویسنده و روزنامه نگاری که وارد کافه می شد یک بغل از نشریات را در اختیار داشت و بساطش را با شیر کاکائو و یا قهوه پهن می کرد که بعد بحث میان آنها گرم می شد و گاه کار به مشاجره می کشید. بخشی از این افراد روزنامه نگار و نویسنده های چپی (در سال های دهه 1320 اغلب عضو حزب توده بودند) بعضی ها بیطرف و عده ای هم نویسندگان و روزنامه نگاران معمولی. گاه بحث وجدل چنان سیاسی چنان میان آنها داغ می شد که گارسون ها و صاحب کافه هم دخالت می کردند.
در کافه فردوسی این بحث و جدل ها کم اتفاق می افتاد. در این کافه چهره های معروف هر کدام میزی داشتند که خاص آنان بود و همه کس هم به طرف آن میز نمی رفت (مثل میزصادق هدایت) و آنها هم اجازه نمی دادند ناشناسی و آدم ناجوری سرمیز آنها بنشیند یعنی همه کس را نه سرمیز خود راه می دادند و نه آنها می رفتند. جز سلامی و والسلام!
پاتق جلال!
کافه نادری بیشتر پاتق دوست و رفقا و آدم های قدیمی بود و از آن جمع و جورتر – در همان خیابان نادری «کافه فیروز» بود که در دهه 1340 رونق گرفت پاتق نویسندگان وشعرا ی جوان تر بود و میز بزرگ و شلوغ آن به صدرنشینی جلال آل احمد بود که گاه ده، بیست نفر دور آن حلقه می زدند و اغلب هم این گردهمایی و شلوغی کافه در روز انتشار «مجله فردوسی» بود. کمی آنطرفتر (بعد از سینما ایفل داخل خیابان قوام السلطنه)کافه نوبنیاد «ریویرا» بود که پاتق افراد خاصی بود و اغلب برای صرف ناهار ویا شام به آنجا می رفتند و سرگارسون آن «خداوردی» یا اسم نظیر آن جوان آرامی بود که به خوبی آنجا را اداره می کرد. پایین «ریویرا» کافه «گل رضاییه» بود که « بُرش روسی» آن معروف بود و محل عرق خوری و شام و ناهار رفقا با قیمتی مناسب.
کلنگ ویرانی!
در این میان کافه« لاله زار» خیلی زودترها در اوایل دهه 30 مرخص شد و اولین کلنگ بر دگرگونی این خیابان بر این محل دنج فرود آمد ولی «کافه فردوسی» ماند و کافه نادری (که از دهه 40 بیشتر افراد نویسنده و شاعر را جلب می کرد) برعکس سابق بود که رجال و نمایندگان مجلس به آنجا می آمدند و در قسمت آخر سالن (که با یک دیدار از سالن اصلی جدا می شد) ضمن صرف غذاهای لذیذ نادری و «استک های تاوه» با یکدیگر مراوده می کردند.
متأسفانه در این یکی دو دهه اخیر باز هم چند بار – با مرگ یکی از وراث و یا صاحبان کافه نادری مسئله فروش این کافه به سر زبان ها افتاده و با این حال که چندی پیش (بواسطه همین شایعات) آن را به «ثبت ملی» و جزو آثار ملی آوردند که به فروش نرسد و با همان خصوصیات 80 و چند سال قبل باقی بماند.
در کنار کافه نادری چند دکه و رستوران در خیابان نادری بود که بخصوص غروب ها جماعت پیش از رفتن به باغ کافه نادری در آنجا شکمی از عرق و غذا سیر می کردند که در کافه به یک فنجان قهوه یا یک بطر آبجو برایشان کافی باشد.با این حال در جلو و داخل و باغ کافه همیشه برخوردهایی بود. برخوردهایی که افراد مختلفی با یکدیگر داشتند هم جوانان و دختران ارامنه وهم سایر خانم های سانتی مانتال و اعیان منش که برای پُز دادن به آنجا می آمدند و یا آشنایی با چهره های معروف ادبی و هنری آن روزها می خواستند خوش و بشی کنند و لاسی بزنند که گاهی کار به بگومگو و دعوا می کشید.
در این هفته بار دیگر در محفل کافه ای «نادری» شایع شده بود که چوب حراج آنرا زده اند و یکی از «سایت»ها نیز این شایعه را بازتاب داده و ضمناً شرحی هم درباره کافه نادری به صورت گزارش آورده بعضی قسمت ها حاکی از همان شایعات و گفته های پوچی است که درباره این کافه و افرادی که به آنجا می آمدند و سرزبان ها بود.
در این گزارش از مجسمه سفیدی یاد شده که در باغ کافه نادری بود و آن موقع ها محض تزیین وسط باغ گذاشته بودند و حالا گویا در گوشه باغ خاک می خورد.
در این سایت آمده است:
سه دهه زوال
حدود سه دهه است که مجسمهی سفید فرشتهای متروک در حیاط پشتی کافه نادری محبوس است. فرشتهای رو به زوال که روزی در پایش بزرگان هنر و ادبیات معاصر ایران مینشستند. زوال اما، تنها سرنوشت این فرشته که مثل روح سفید ادبیات معاصر ایران منزوی مانده، نبود، بلکه سرنوشتی بود که دامان کافه نادری، معرفترین پاتوق روشنفکری ایران در دهههای سی وچهل را هم گرفت و قرار است به زودی آن را به کل نابود کند.
سیری که کافه نادری طی میکند مسیری است که جامعهی بسته ایران برای فرهنگ کشورمان رقم زده. جامعهای که با خمودگی و یا انتخابهای هیجانزده، سالهاست به دست خود در کار تخریب تاریخ و فرهنگ خودش است.
در این گزارش آمده است:
پس از انقلاب نیز کشتن نه تنها به مثابه حذف فیزیکی روشنفکران، بلکه به شکل حذف حضور ادبی آنها در دامنزدن به شکاف عمیق بین طبقهی روشنفکر و عوام از همان آغاز پیگیری شد. ممنوعالچاپ شدن کتابهای فروغ فرخزاد و صادق هدایت و بسیاری دیگر از صاحبان اندیشه همه پایهها سرمایهگذاریهای جدی برای حذف طبقه روشنفکر از طبقات اجتماعی جامعه بود.
ماجرای شیروانی و نویسنده
اجتماع در برابر این حذف و تخریبها چه کرد؟ اگر پس ار انقلاب خواستیم قدمی برای تحول برداریم چهطور بود که در برابر هیچیک از این قلع و قمعها حرکتی جمعی از خود نشان ندادیم؟
یاد ماجرای نویسندهای در یکی از کشورهای اروپایی افتادم که در جنگ جهانی دوم مدتی در شیروانی خانهای در یکی از میادین جنگ محبوس مانده بود و تنها میتوانست از روزنهی آن شیروانی درختی را ببیند. این درخت برای او نمادی شد تا آن روزهای دشوار را تاب بیاورد و رمانش را بنویسد.
جامعه در برابر آن لحظههای این نویسنده چه کرد؟ آیا آن خانه را فراموش کرد و گذاشت که ویران شود. آیا اجازه داد که شهرداری، میدان مشرف به خانه را تخریب کند و از آن مترو بگذراند؟ آن درخت را به دلیل فرسودگیاش برید تا جای آن درخت تازهای بکارد؟ یا ایستادند تا همهی آن تاریخ به کل از بین برود و بعد برایش سوگواری کنند و آه بکشند؟
نه این اتفاقات در جوامع دموکراتیک رخ نمیدهد چرا که مردم نویسندگانشان را جدا از خود نمیدانند. آنها،آن میدان را به نام او نامگذاری کردند و آن درخت را پاس داشتند.
تاریخ آن شیروانی را نوشتند و هر روز بسیاری از دوستداران نویسنده به آن شیروانی میروند تا از منظر نویسندهی محبوبشان از روزنهای به بیرون نگاه کنند.
کافه کافکا
کافهای بود که یک روز کافکا به آنجا رفت و یک سوپ سفارش داد.
صاحب کافه کافکای شهیر را میشناخت و برایش با احترام بسیار سوپ سرو کرد. کافکا پس از خوردن سوپ به صاحب کافه گفت که عجب سوپ خوشمزهای! صاحب کافه در قبال این واکنش کافکا چه کرد؟ آیا این تشکر را همسنگ دیگر تمجیدهایی که شنیده بود فراموش کرد؟ آیا تنها به ذکر خاطرهی آن روز برای چند نفر بسنده کرد؟ آیا آن ظرف را میان ظرفهای دیگر گذاشت و اصلاً فراموش کرد که کافکا سر کدام میز نشسته بود؟
خیر او نیز میدانست که چه کسی به رستورانش آمده. از همان روز نام سوپی که کافکا آن را دوست میداشت به سوپ کافکا تغییر داد. آن ظرفها را برای همیشه بهعنوان یک گنجینه برای رستورانش حفظ کرد و آن میز و صندلی را در معرض نمایش گذاشت.
اینها قدمهای انفرادی بلندی است که هر عضو یک جامعه برای احترام به فرهنگ و هنر سرزمینش برمیدارد. کاری بسیار آسان که نشان از وجود انگیزه برای تغییر و خودباوری افراد به منظور تأثیرگذاری – و نه خمودگی و صرفاً تأثیرپذیری - در اجتماع دارد.
.......... کافه نادری
چرا کافه نادری برای فروش گذاشته میشود؟ یک نگاه این است که سازمان میراث فرهنگی مقصر اصلی است که البته هست و شکی در آن نیست اما تکلیف این سازمان مشخص است اما نگاه رایج دیگری نیز به این مسئله هست که بارها مطرح شده و آن اینکه صاحبان کافه لزوماً انسانهای مالدوستی هستند که به هشت میلیارد سرمایه فروافتادهشان در خیابان جمهوری چشم دوختهاند و به وجوه فرهنگی این میراث خانوادگی بهاء نمیدهند. اما این دیدگاه آیا باز همان گذاشتن بار بر دوش دیگران و از سر بی مسئولیتی نفس راحتی کشیدن نیست؟
علاوه بر آن حس بهتری هم به سراغمان میآید و آن اینکه، میشود با مقصر خواندن دیگری و تخریب او امتیازی برای خود مصادره کنیم که شاید بشود نام آن را «خود وجدان درمانی» گذاشت.
ولی آیا نباید ازخود پرسید که چه روندی موجب میشود که یک خانواده ارمنی در ایران که پدربزرگشان فضای مهمترین پاتوق فرهنگی در کشور را برای بزرگان ادبیات فراهم کرده امروز تصمیم بگیرد آن را واگذار کند.
این خانواده ده سال است که حتی انگیزه ندارد دستی به سر و روی این بنا بکشد. آیا از خود میپرسیم که ما چقدر درقبال کافه نادری و در قبال همهی آن تاریخ که فرهنگ معاصر ادبیات در آن فضا نفسهای عمیق کشید و بحثهای داغ کرد، مسئولیتپذیر بودهایم؟ چقدر برای زنده نگه داشتن آن سهم داشتهایم و چقدر از این سهم را پرداختیم؟
جلوگیری از تخریب
ماجرای واقعی کافه نادری در این روزها این است: مالکان فعلی هتل و کافه نادری به دلیل مشکلات مالی قصد فروش این مکان فرهنگی و تاریخی تهران را دارند. بیش از 80 سال از عمر کافه نادری میگذرد و صاحبان آن هیچ تلاشی برای حفظ این بنا نمیکنند. در سال 1381 وقتی برای نخستین بار خبر تصمیم مالکان این بنا برای فروش آن منتشر شد پیگیری رسانهها به آنجا ختم شد که یک سال بعد سازمان میراث فرهنگی اقدام به ثبت این بنا کرد. این قدم مؤثری بود چرا که وقتی یک بنا به به ثبت میراث فرهنگی میرسد از نظر قانونی قابل تخریب نیست.
اما سازمان میراث فرهنگی هم با گذشت هفت سال از زمان ثبت آن نشان داد که نسبت به وضعیت این بنا بیتفاوت است زیرا این سازمان مسئول است پس از به ثبت رساندن یک اثر یا بنای تاریخی نسبت به حفظ و احیای بنا اقدامات لازم را انجام دهد.
کافه نادری همچنان رو به ویرانی است و تلاش برای فروش کافه وهتل نادری همچنان ادامه دارد. مساحت هتل و کافه نادری حدود سه هزار متر مربع است که قیمت تقریبی آن را حدود هشت میلیارد تومان برآورد کردهاند.
ابتکار مهاجر روسی
نگاهی بیندازیم به تاریخچه مرد مهاجر روس که این کافه را بنا کرد: کافه و هتل نادری در سال 1306 توسط یک مهاجر روس به نام خاچیک مادیکیانس ساخته شد.
نام این کافه به دلیل قرار گرفتن در خیابان نادری(جمهوری فعلی) نادری گذاشته شد. این شخص برای اولین بار در تهران به کار شیرینیپزی پرداخت و در رستوران نادری برای نخستین بار غذاهای فرنگی را به ایرانیها معرفی کرد.
او بعد از مدتی در کنار کافه نادری هتلی به همین نام احداث کرد. هتل نادری بعد از گراندهتل دومین هتل ساخته شده در تهران بود.
اگر چه از معماری قدیمی کافه نادری دیگر اثری باقی نمانده اما نشستن در این کافه هنوز حس نوستالژیکی دارد؛ پس از آتشسوزی که در دههی پنجاه به خاطر بیاحتیاطی یکی از مشتریان که هنگام چرت زدن سیگارش روی تخت میافتد و ساختمان آتش میگیرد، شکل سنتی و اولیهی بنا که در معدود عکسهای به جا مانده مشخص است، از بین میرود و مجموعهی بازسازی شده شکل مدرنتری به خود میگیرد و حالا ظاهری شبیه ساختمانهای دههی پنجاه ایران را دارد.
از 82 سال پیش
ساختمان كافه و هتل نادری سال 1307 همزمان با ساخت ساختمانهای راه آهن و بانكهای كشور بهعنوان یك مجموعه تفریحی از روی سبكهای غربی به خصوص آلمانی ساخته شد. در این ساختمان علاوه بر كافه و هتل ، قنادی هم وجود داشت. همانطور که گفتم از معماری قدیمی كافه دیگر اثری باقی نمانده، در معدود عكسهای این بنا كه یكی از آنها بر دیوار راهروی ورودی هتل آویخته است میتوان شكل قدیمی آن را دید. در بنای فعلی دیگر از آن دیوارهای آجری كه سر آنها در بالای ساختمان هلال شده بود و یا پنجرههای بلند و باریك كه جلوی آنها بالكن وجود داشت، خبری نیست.
پاتق قدیمی روشنفکران
کافه نادری از 1320 تا دههی سی و چهل و پنجاه پاتوق روشنفکران بسیاری از جمله صادق هدایت، نیما و بزرگ علوی بود تا شاعران ونویسندگان معروف آخرین دهه های نظام گذشته که همهی شهرت خود را بهعنوان نوستالژیکترین پاتوق فرهنگی کشور از حضور و اعتبار این اشخاص دارد.
اما هم اکنون نوههای «خاچیک مادیکیانس»، مالکان فعلی هتل و کافه نادری هستند. با وجود این که فضای امروز کافه نادری از بسیاری از رستورانها و کافههای فعلی سادهتر است و بهداشت و نوع سرویس دهیاش به دلیل بیتوجهی صاحبان آن با استانداردهای روز همخوانی ندارد، این کافه همیشه پر از مشتری است. مشتریهایی که میآیند تا در آن فضای نوستالژیک روی صندلیهایی که بزرگان فرهنگی ایران نشستهاند بنشینند و دقایقی در تاریخ زندگی کنند.
ظروف قدیمی لیوانها لب پر و بشقابهای شکسته، همه بخشی از تاریخ کافه نادری است و هنوز هم با این ظروف از مشتریها پذیرایی میشود. در این کافه هیچ چیزعوض نشده است؛ صندلیها، فنجانها و حتی قاشق چنگالها همه همان قدیمیهاست. دکور داخل کافه تغییر نکرده. روکش میزها همان روکش استخوانی رنگ پنجاه، شصت سال پیش است.
اینها از ویژگیهای اصلی کافه نادری است. گارسنهای کافه و رستوران نادری چهل سال است که در این مجموعه کار میکنند و کافه نادری جز لاینفک زندگی آنهاست.در واقع آنها خودشان به بخشی از تاریخ این محیط فرهنگی بدل شدهاند و هر کدام خاطرات بسیاری از دوران شکوه و رونق این کافه و مشتریهای سرشناس آن دارند.
در این سالها اما اتفاقات بسیاری رخ داد. ابتدا سرویس دادن در حیاط پشتی را که همان فرشته در آن خشکش زده است، ممنوع کردند. چون در آن حیاط ممکن است دختران و پسران نامحرم بروند در آن فضا و خلوت کنند. بعد گفتند از حیاط پشتی فقط برای سیگار کشیدن استفاده کنید. بعد گفتند خیر، به کل درش را ببندید! همزمان با همهی اینها مسئلهی حجاب مشتریها و هر آنچه که اساساً کافه داری در ایران را به یک گرفتاری بزرگ تبدیل کرده است مطرح کردند. وضعیت هتلداری در ایران هم که مشخص است. تنها شاید بتواند از پس هزینههای جاری بربیاید و بس. کافه هم دیگر مشتریهای سابقش را ندارد.از هر حیث در حال سقوط است. نه اعتبار گذشته و نه آب و رنگی، تنها وتنها چند خبرنگار هر از گاهی میرسند و از تاریخش میپرسند و چند خط مینویسند ومیروند. هیچ حمایتی از سوی دولت نیست. اساساً نه تنها حمایت نیست که بیشتر میل به حذف این خاطرهی مجسم از روزهای درخشان ادبیات روشنفکری ایران از نقشهی تهران است.
بخش خصوصی هم که گرفتاریهای خودش را دارد و ترجیح میدهد که برجسازی کند تا برای احیای یک بنای فرهنگی و تاریخی سرمایهگذاری کند. خوب این همه تنها بخشی از گرفتاریهاست و اگر امروز میلی برای حفظ این بنا نیست این همه دلیل مثل جانوری روح هر تحرکی را برای بازآفرینی این بنا از تن صاحبانش بیرون میکشد.
اینجا بد نیست یادی از «مرده کافه»های روشنفکری ایران کنیم: دههی سی وچهل که دهههای شکوفایی هنر و ادبیات معاصر ایران بود درخیابان سی تیر از موزه ملی گرفته تا خیابان نادری مرکز کافههای روشنفکری بود؛ کافه فیروز ابتدای خیابان نوبهار درخیابان جمهوری آن زمان پاتوق جلال آلاحمد بود و دوستدارانش. امروز آن ساختمان تبدیل به بانک شده. سر خیابان قوام کافه «ریویرا» بود که پاتوق دانشجویان روشنفکر بود و حالا رستوران شده. کافه لقانطه نیز ابتدای خیابان باب همایون بود و حالا جای همان کافه یک سبزیفروشی است. کافه کوچینی جدیدتر بود در بلوار الیزابت (کشاورز) و پاتوق اهالی موسیقی و ترانه سرا و نوازنده بود که این کافه هنوز به همین نام باقی است ولی تبدیل به سالن ازدواج شده. اینها همه پاتوقهای هنرمندان و روشنفکران بودند که امروز به تمامی نابود شدهاند و هیچ اثری از آنها نیست.
امروز فقط یک کافه نادری مانده ویک کافه گل رضاییه. اینجا باز این پرسش اساسی مطرح است.آیا ما نیزمیتوانیم همان رفتاری را داشته باشیم که صاحب رستوران با سوپ کافکا کرد... ؟!
No comments:
Post a Comment