از خاطرات ناگفته ماندنی محمد عاصمی شاعر و نویسنده ای که سالیان دراز عضو فعال حزب توده بود
حزب توده خائن، عامل بیگانه!؟
چرا دکتر مصدق معتقد بود که حزب توده دو جناح دارد جناح روس و جناح انگلیس.
خاطرات توده ای ها صمیمی، راستگو موجب می شود که راه و روش چنین طرز فکرهایی مورد آزمون مجددجوانان قرار نگیرد.
معرفی کسانی از کارگزاران حزبی که سعی کرده اند آئینه ای بشوند تا چهره واقعی این حزب به مردم ایران نشان داده شود.
این بخش از نوشته ها و یادداشت زنده یاد، محمد عاصمی دوست بزرگوار و نویسنده و شاعر برجسته معاصراست که جز ویرایش های اندک در نزد برادر گرامی اش محمود عاصمی مانده است که او آنها را برای چاپ به هفته نامه «فردوسی امروز» سپرده است.امیدواریم باز هم یادگارهایی از محمد عزیزمان برای شما داشته باشیم
آزمون تاریخ گذشته
تاریخ خود بخود بوجود نمی آید ، حرکات و فعل و انفعالات آدم ها و حوادثی که بر اثر این حرکات حادث می شود، مجموعاً تاریخ را می سازند. اما این سازندگان واقعی تاریخ، در گمنامی باقی خواهند ماند، اگر کسی یا کسانی پیدا نشوند که شرح ماجراهایی را بنویسند که بر آدم ها رفته است چه سود؟! این نوشته هاست که در گذشت زمان اینجا و آنجا گرد می آید و از در هم آمیختن و به هم پیوستن آنها تاریخ پرداخته می شود وگرنه تاریخ خود بخود نوشته نمی شود و به آیندگان از گذشته خبر نمی دهد.
حزب توده ایران در حیات سیاسی و اجتماعی سرزمین ایران از سال ها پیش تاکنون زندگی کرده است، اوج و حضیض زیادی دیده و طبیعی است که باز هم زندگی خواهد کرد و بار دیگر جوان هایی از میان نسل تازه ی وطن ما، براثر شور و احساس وطن خواهی تحت تأثیر تبلیغات حساب شده و دقیق مبلغان کارآزموده ی این حزب و یا این طرز فکر، آزموده را خواهند آزمود و باز سیل خون به راه خواهد افتاد و باز تاریخ اعتلا و سقوط این طرز فکر تکرار خواهد شد. در شماره های اخیر روزنامه ی «مردم» که دوباره در اروپا به عنوان ارگان مرکزی حزب توده ایران (جدید) تجدید انتشار یافته است، مقاله ای است در زمینه ی فرهنگ ایرانی و زبان فارسی و بلائی که از جانب حکومت اسلامی این فرهنگ و زبان را تهدید می کند.
مقاله ی بسیار مؤثر و جالب تهیه شده است ولی تردید جوان ایرانی و شیفته ی فرهنگ و زبان ایران را به خود جلب می کند و او را چنان تحت تأثیر احساسات خالص و بی غش خود قرار می دهد که فراموش می کند از روزنامه ی مردم و هیئت اجرائیه ی تازه به دنیا آمده آورده شده ی حزب توده بپرسد، چگونه است که رفقا تازه پس از این همه جنایت و خیانت به رگ و ریشه ی وطن ما، متوجه شده اند که حکومت اسلامی قاتل فرهنگ و زبان و ملیت ماست؟!
به همین جهت یکی از راه های هوشیار ساختن و بیدار نگهداشتن نسل جوان ایرانی، تحریر و انتشار تاریخ حیات چهل ساله ی حزب توده ایران است، آن هم از جانب کسانی که خود در کار تأسیس و حرکت این حزب بوده اند و تاریخ زنده و مجسم فراز و نشیب های این حزب هستند.
افشاگری رفقای سابق!
تا کنون چند کتاب در این زمینه نوشته شده است. زنده یاد خلیل ملکی در خاطرات سیاسی خود حقایقی را در این مورد و بخصوص درباره ی 53 نفر نوشته است که متأسفانه خاطراتی پراکنده است و تاریخ مدونی به شمار نمی آید.
دکتر فریدون کشاورز در جزوه ای با عنوان «من متهم می کنم» چنان که خود می نویسد،- به منظورکمک به تنظیم رساله ای که یک دانشجوی ایرانی می نوشته است – تقریرهایی کرده است که البته متضمن حقایقی جالب و مؤثر است، اما به دلیل خشم و غضبی که به حق، وجود تقریر کننده را در اقتدار خویش داشته است، بیشترحالت دعوا مرافعه بخصوص با نورالدین کیانوری دارد و سیر منطقی وابستگی ها و پیوستگی های سران این حزب در پرده ی جملات خشماگین «دکتر کشاورز» رنگ می بازد ، ولی به هر صورت جایی تردید نیست که سندی درخورو ماندنی برای آیندگان و شلاقی هشداردهنده بر پیکر اندیشه ی معاصران است.
«دکتر جهانشاه لو» نیز که معاون پیشه وری در فرقه ی دمکرات آذربایجان بوده است در خاطرات خود بسیار دقیق و روشن، پرده از اسرار ستم های حزب توده برداشته است و در واقع همه ی این کارگزاران حزب توده، سعی کرده اند آئینه ای بشوند تا چهره ی واقعی رهبران حزب توده را که غالباً از مادران و همفکران و هم سنگران خودشان بوده اند، به ایرانیان نشان بدهند.
اما به گمان بنده در این زمینه دکتر «انور خامه ای» با دو جلد کتاب بسیار منطقی و متین دور از تعصب خود موفق تر از همه ی آن دیگران بوده است.
جلد اول کتاب «خامه ای» «پنجاه نفرو ... سه نفر» نام دارد،در دویست و هشتاد صفحه و جلد دوم آن با عنوان «فرصت بزرگ از دست رفته» در 434 صفحه در دسترس همگان است.
دکتر «انور خامه ای» خود یکی از بنیادگذاران حزب توده بوده است که در اوان جوانی همراه با گروه 53 نفر دستگیر و به سی سال زندان محکوم گردید. از سال 1320 تا 1326 در رده ی برگزیدگان حزب توده فعالیت داشته است و می کوشیده است که انحرافات و عیب های رهبران حزب را اصلاح کند و راه و روش حزب توده را از وابستگی و انقیاد جدا سازد. این کوشش بعدها منجر به انشعاب او و خلیل ملکی و گروه کثیری روشنفکران برجسته از حزب توده شد. دکتر«انور خامه ای» در سال 1340 خورشیدی به جمهوری فدرال آلمان رفت و چهارده سال تمام در دانشگاه های آلمان و سویس به تحصیل و تحقیق پرداخت و سپس در دانشگاه های کنگو (زئیر کنونی) و کانادا علم اقتصاد را تدریس کرد، در همین دوران است که خامه ای کتاب «تجدید نظر طلبی از مارکس تا مائو» را به زبان فرانسه نوشت.
سه چهره ی مشخص
خامه ای در کتاب «پنجاه نفر و ... سه نفر» سه چهره را که «دکتر تقی ارانی» «عبدالصمد نبخش» و «محمد شورشیان» هستند،جدا از دیگران معرفی می کند که به نظر او نمونه ی برجسته ی سه نوع کمونیست هستند:
یکی گمراه، یکی خائن، یکی لومپن.
او می نویسد: «ارانی کمونیست بود اما سوء نیت نداشت، آزادیخواهی، انسان دوستی و ناسیونالیسم او را به راهی کشانیده بود که با تمام این تمایلات مخالفت و تضاد داشت، فقر، درماندگی و محرومیت توده ی عظیم مردم و فساد دستگاه حاکمه از یکسو و فقدان هرگونه جریان مبارزه جویانه ی درست از سوی دیگر، او را به این راه خطا کشانده بود. شاید اگر جریان مبارزه جویانه ی درستی در آن هنگام وجود داشت، ارانی به جای گرایش به کمونیسم، به آن دیگری می پیوست و آن را برمی گزید، همچنین به احتمال قوی اگر زنده می ماند سرانجام به اشتباه خود پی می برد و راه صحیح را انتخاب می کرد (صفحه 10-11 کتاب پنجاه نفرو...سه نفر).
او ادامه می دهد که: «اما نیت صمد کامبخش از آغاز چیز دیگری بود، کمونیسم برای او جز خدمت کردن به یک کشور بیگانه و به کمک آن بر کرسی حکومت نشستن معنی دیگری نداشت. سنگ دموکراسی، سوسیالیسم و منافع طبقه ی کارگر را بر سینه کوفتن برای او فقط وسیله ای بود جهت رسیدن به این هدف، او با ارانی خیلی فرق داشت» (صفحه 7 تا 11 همان کتاب)
و اما: «شورشیان، اصلاً نیتی نداشت، او یکی از آن مگس های هرزه ای بود که با وزش هر بادی می روند و نه عقلی دارند و نه ایمانی، کمونیست شدن او برای پر کردن شکم و رفع غرا ئز حیوانی خویش بود ولاغیر» (صفحه 11 کتاب پنجاه نفر و ... سه نفر)
سه چهره ، سه فصل
آ ن گاه انور خامه ای به تفصیل یکایک این سه چهره را تصویر می کند: دکتر ارانی را یک ناسیونالیست واقعی می شناساند که به میهن خود و استقلال آن عمیقاً علاقه داشت و کامبخش را عامل سرسپرده ی شوروی معرفی می کند که دست کم در کشتن دو نفر یعنی دکتر «ارانی» و «پیشه وری» دست داشته است. اما« شورشیان» را آدمی معمولی و بی ارزش و ابله می شناساند که در گرفتاری 53 نفر مسئولیت عمده داشته است.
انور خامه ای در این سه فصل با شرح خاطراتی که خود در جریان آن بوده است نکات ریز و دقیقی را بیان می کند که شخصیت واقعی این سه چهره را به خوبی نشان می دهد، اصولاً در این کتاب، انور خامه ای با شرح حال و احوال پنجاه و سه نفر در زندان و برداشت ها و برخوردهای آنان، بی حب و بغض و با تشریح بی طرفانه ی این حال و احوال ، بیشتر آنان را به خوانندگان می شناساند.
کتاب «پنجاه نفر و ... سه نفر» سیزده فصل دارد که طی آن : چگونگی پیدایش پنجاه و سه نفر، آغاز کار آنان، نشر مجله دنیا، تشکیل حزب کمونیست تا دستگیری پنجاه و سه نفر، زندان و دادگاه آمده است. متن ادعا نامه ی مدعی العموم ، استیناف به دیوان عالی جنایی درباره ی 53 نفر شروع کنندگان مرام اشتراکی و رأی دادگاه و متن آخرین دفاع خود انورخامه ای نیز ضمیمه ی این کتاب است.
کسانی که بواسطه معصوم و ساده و شیفته نگهداری راز اشخاص ، نام آنها درپرونده 53 نفر نیامده است عبارتند از زنده یاد«عبدالحسین نوشین» که با «بزرگ علوی» تماس داشت و چون «علوی» نام او را محفوظ نگاه داشته و در امان ماند. ناگفته نگذارم که «عبدالحسین نوشین» خود کسان دیگری مانند شادروان «حسین خیرخواه» و دیگران را در پیرامون خویش داشت. (صفحه 113 کتاب پنجاه نفر... سه نفر)
تأثیر مجله ی «دنیا» و شیوه های جلب جوانان متفکر به حزب، از مباحث بسیار جالب و دلپذیر این کتاب است، ایمان ها و بی ایمانی ها، نوکر مآبی ها و دلاوری ها و حقارت های مردمی که به مظاهر برجسته ی ما جوان های پس از شهریور بیست بوده اند در اثر «انور خامه ای» تصویر دیگری دارد و از مشاهده ی آن دوار سری به آنها دست می دهد که با سادگی و اعتقاد معصومی، شیفته ی آنان شده بودند و بسیاری از آنان جان شیرین و شریف و بزرگوار خود را نیزبر سر این سادگی و اعتقاد گذاشته اند و گذشته اند.
اوج و زوال
جلد دوم خاطرات «انور خامه ای» «فرصت های از دست رفته» بسیار مفصل تر از جلد اول است و تحلیل های استادانه ای از چگونگی فعالیت های جزب توده در اوج قدرت و اعتلای آن است، و به صورتی بسیار دقیق اوضاع اجتماعی و اقتصادی مردم ایران را نیز در بر می گیرد. در این کتاب،« انور خامه ای» حرکت حزب توده را تا سال 1326 تصویر می کند که دوران پیدایش و گسترش این حزب است و در صفحه ی اول سال 1325 با شرکت وزیران توده ای در کابینه ی قوام السلطنه به نقطه اوج خود می رسدو در نیمه ی دوم همین سال با سقوط حکومت سید جعفر پیشه وری در آذربایجان و خروج یا اخراج وزیران توده ای از کابینه روبه زوال می گذارد.
«فرصت های از دست رفته» شامل نه فصل است که از تشکیل حزب توده و رهنمود های مقامات شوروی برای تأسیس حزب توده، تأسیس سازمان انقلابی مخفی در درون حزب، گام های نخستین حزب توده، بلوای هفده آذر – تشکیل نخستین کنفرانس ایالتی تهران – گسترش حزب توده – مبارزه حزب توده با سید ضیاء – اصلاح طلبان حزب توده – چگونگی پیوستن خسرو روزبه، به حزب توده و تشکیل سازمان افسری – از کافتارادزه تا سادچیکف – مبارزه حزب توده با دکتر مصدق – و بسیاری وقایع پشت پرده وپنهان را عیان می سازد و خواننده ی خود را در جریان حوادثی قرار می دهد که به راستی عبرت آموز و هشیار کننده است
از نظر این بنده که خود سال های دراز عضو حزب توده بوده ام و در سطح فعالان پرکار این حزب قرار داشته ام و مدارج ترقی را نیز در این حزب پیموده ام و با صاحبان غالب نام های سرشناس و معروف این حزب آشنایی نزدیک داشته ام، خواندن این دو جلد کتاب (بیش از همه ی کتاب های دیگری که درباره ی حزب توده خوانده بودم) مسائلی که خودم با آنها روبرو شده بودم، مرا تحت تأثیر قرار داد و به نظرمن آنچه «انور خامه ای» نوشته است می تواند بی هیچ قصد و غرضی فقط شرح وقایع باشد .
دکتر مصدق زمانی گفته بود که حزب توده دارای دو جناح است، جناح انگلیسی و جناح روسی و با توجه به شیوه ی نگارش «انور خامه ای» تصور نمی رود قصد خاصی در شرح این واقعه داشته باشد چون هم او درصفحه ی (114 پنجاه نفر و ... سه نفر) از شخصیت خود دار و مقاوم «بزرگ علوی» تحسین می کند و می نویسد، البته بنده نمی دانم مرحوم زنده یاد دکتر مصدق تا چه حد در این برداشت محق بوده است، خامه ای در خاطرات خود مطلبی دارد که ذکر آن را مفید می دانم، خامه ای در مورد وقتی پس از شهریور بیست از زندان بیرون آمدند (به دفتر تبلیغات سیاسی سفارت انگلیس در تهران پیوستند)، در تلاش معاش به چه کاری مشغول شدند، (از صفحه ی 32 جلد دوم)
خاطرات خود «فرصت های از دست رفته» می نویسد:
«نخستین کاری که برای من و احسان طبری پیدا شد ... (در صفحه ی 72 کتاب پنجاه نفر و .. سه نفر)
بزرگ علوی را چنین می شناسد: به راستی که به دنیا بیش مالی بیش بینی، بنده به دلیل ارادتی که به نویسنده معروف و آزادی خواه آقای بزرگ علوی دارم و از آنجایی که دو نفر از کسانی که در این خاطرات نام آنها و کردار و رفتارشان ایجاد بحث می کند و به خاطرعلاقه ی دیرینه ای که بین مان بوده است (احسان طبری – بزرگ علوی صفحه ی 72) دلم می خواهد از آنها سخنی بشنوم، احسان طبری که متأسفانه با آنهم مایه ی فضل و دانش دیدیم چه برسرش آَمد و در واقع حرام شد ولی خوشبختانه بزرگ علوی توانست و خوب هم توانست در این زمینه بنویسد.
درجلد اول خاطرات خامه ای «پنجاه نفر... و سه نفر» می خوانیم که:
«بزرگ علوی نیز متعلق ... می گراید» آرزو می کنم که « بزرگ علوی» نیز خاطرات خود را بنویسید و نکاتی را که ما از آن بی خبریم و خامه ای هم احتیاناً مثل مورد بالا نتوانسته و یا نخواسته است بنویسد روشن کند.
ایرج اسکندری هم که در روزنامه ی لوموند به جوابگویی و دفاع از حزب توده برمی خیزد وظیفه خود می داند که خاطرات خود را نشر دهد تا از مجموع این نوشته ها، ما گمگشتگان وادی حیرت را به راهی رهنمون شود و چه مناسب است که از «میس لمپتون» نیز بخواهیم ولو بصورت مصاحبه از این معماها (همکاری با چهره های پرجاذبه توده ای) پرده بردارد و به ما بندگان که هر روز اسیر یک بازی در وطن بدبخت ما ایران می شویم و فردا می فهمیم کلاه بر سرمان رفته است - نشان بدهد که کجای کاریم.
(توضیح اینکه زمانی کتاب انور خامه ای به تقاضای او از هم حزبی هایش مطرح شد که آنها فوت شده بودند و البته خاطراتی را هم ننوشته بودند ولی نه چنانچه «انور خامه ای» با صمیمیت در کتابش آرزو کرده بود)
No comments:
Post a Comment