Tuesday, June 8, 2010

آن پاییز لعنتی


این بنده در سال 57 شاهد بودم و «پیا ده روهای خیابان شاهرضا» در روز تاسوعا و عاشورای پائیز 57 گواهند که مملو از جمعیت تماشاچی بود که با بسته های ساندویچ ، میوه و حتی شیشه های بغلی ویسکی و عرق و آبجو به تماشای جماعتی آمده بودند که وسط خیابان راه پیمایی می کردند که عده آنها بسیار کمتر از خودشان درپیاده روها بود که دیدیم همان عده قلیل بعدها، طناب دار همان «تماشاچی» ها ، همان بی تفاوت ها، همان «اکثریت خاموش» شدند.


«اکثریت خاموشی» که کافی بود آن روزها به خیابان ها بریزند تا همه آن گرگ و گراز و شغال و روباه ها – اگر دوست و برادر و خواهر و خواهرزاده من هم بوده باشند، فرقی نمی کند – متواری شوند و توی صد تا سوراخ فرو بروند.

این بنده در آغاز اعلام دولت تیمسار ازهاری به وضوح می دید که چگونه همه آن نعره کش ها که مشت تکان می دادند، یکهو از خیابان غیبشان زد. تمام رهبران فتنه و شورش آن روزها (از روزنامه نویس دوست من تا آن رجل وجیه المله و آخوند حراف مواجب بگیر اوقاف) رفته بودند خانه دوردست ترین دوستان و اقوامشان پنهان شده بودند.

حالا دیگر حال و حوصله این نیست که دنبال آن روزها برویم که چرا شاه دستور بگیر و ببند، شلیک به سوی تظاهرکنندگانی نداد که مرگش را می خواستند.

حتی حالا بهانه های مریضی، افسردگی شاه را هم قبول ندارم ولی صد در صد به این واقعیت واقفم که او دست آمریکا؛ انگلیس و اروپا را خوانده بود و آنها را مصمم دیده بود که هرجور شده و به هر قیمتی آسمان و زمین را به هم بدوزند که حکومت ایران را بهم بزنند، تا شا ه نباشد، تا ایران «اسلامی» شود و عواملی را بیاورند که به دست آنها بتوانند عوائد نفت خاورمیانه را سرازیر اروپا و آمریکا کنند و آن کشورها را از ورطه سقوط، بیکاری، بی پولی – از این که دارد رنگ و روغن یک «کشور متمدن» از روی صورتشان فرو می ریزد – نجات دهند.

آشکار بود که فرستاده ای رسمی و غیر رسمی آمریکا، شاه را از هرگونه مقاومت از هرگونه واکنشی، به شدت منع و حتی تهدید کرده اند. حتی بعد از این که موفق شدند به فوت وفنی و ترفندی او را از ایران خارج کنند چنین نشان می دادند که باستی شاه تضمین می داد که نه خود او نه اطرافیان نزدیکش ، دست به هیچ اقدامی نظامی، براندازی، توطئه علیه حکومت فرمایشی نزنند که آنها به مردم ایران زورچپان کرده بودند وگرنه با مصیبت های بزرگی روبرو می شوند نظیر: آن چه فی الفور چندین افسری که به شاه وفادار مانده و معتقد به مقابله با اشرار بودند در اولین روزهای انقلاب (مثل تیمسار بدره ای که از پشت هدف گلوله قرار گرفت یا نظیر جهانبانی و رحیمی) که فی الفور تیرباران کردند.

با ترور «شهرام شفیق» این اخطاریه جانگداز را به در ورودی اتاق شاه نیز الصاق کردند و باخلف وعده و جلوگیری از نشستن هواپیمای او در فرودگاه کشورهای دوست نظام ایران، درواقع به شاه هشدار لازم را دادند.

من خود شاهد بودم که چگونه تمام نیروهای نظامی که ارتشبد آریانا در مرز ایران و ترکیه برای یک حمله سریع علیه رژیم آماده کرده بود، بهم زدند. ترورهای یکی پس از دیگر، دوستان و یاران شاه، همچنان تأ کیدی بر این بود که آمریکا و غرب مصمم هستند که رژیم آخوندی در این منطقه باقی بماند در حالی که می دیدیم به ظاهر جهان غرب عزای اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری دیپلمات های آمریکایی را گرفته است ولی به شدت عوامل ژنرال هایزر از سوی آمریکا و تیمسار فردوست به نمایندگی انگلستان در ایران، به سرعت پایه های حکومت آخوندی جا می انداختند و آن را قرص و محکم می کردند.

بعدها ترور دکتر شاپور بختیار آخرین نخست وزیر شاه، حتی روزنه ی «امیدهای سیاسی» به هرگونه تغییر و تحولی را هم کور کردند و در همین حال به ایرانی های مخالف نیز پشت سر هم ویزای اروپا و آمریکا می دادند که جا را برای آخوندها تنگ نکنند. در تکمیل توطئه 22 بهمن – ایران را، از هر چه آدمی که سرش بوی قورمه سبزی می داد یا برای آینده ایران دلش می سوخت – خالی کردند.

همه بروند در هر کجای دنیا آش خودشان را بپزند ، رادیو خود را داشته باشند، تلویزیون خود را راه بیندازند ولی به ساحت مقدس رژیم آخوندی خدشه ای وارد نشود به فاستونی انگلیسی لباده آنان لکه ای ترشح نکند که ناراحتشان نماید!

چنین بود که این همه روزنامه و مجله و نشریه، این همه تلویزیون و رادیو در خارج از کشور روبراه شده است که هر کدام حرف خودشان را می زنند ولی عینهو آن دو نفر کری که حرف هایشان یکی است ولی چون نمی شنیدند، مرتب با هم جر و منجر داشتند و بالاخره مدام کار به دعوا و مرافعه واختلاف و قهر و کناره گیری می کشید. در حالی که همه یک حرف می زنند، یک نیت دارند ولی نگذارید با این جار و جنجال ما را بصورت «اکثریت خاموش» ناراضی دربیاورند. والسلام.

No comments:

Post a Comment