Monday, September 27, 2010

برای خالی نبودن عریضه


مهمان گرامی شهر ما

حرف اول : در هفته گذشته نویسنده عالیقدر و دوست گرامی «داریوش گرامی» - که رفاقت ما هیچ ربطی به اختلاف سلیقه سیاسی جزئی مان ندارد – مهمان این شهر که چه عرض کنم، مهمان دوستان و دوستدارانش از جمله این بنده بود.

«داریوش» خان مثل همان دوران 1340 - که تازه ، زنده یاد جهانبانوییمجله را،به من سپرده بود دست ما- بعد« فردوسی امروز» را هم به عنوان یک دسته گل در باغ پرورد که - معمولاً استقبال از ورود یک دوست گرامی و باشخصیت به دستش می دهند، تقدیم داریوش خان کردیم به این امید که مثل همان سال ها سخاوتمندانه وبزرگ منشانه تا مدتی ما را از همکاری مقالات سیاسی خود بی نصیب نخواهد گذاشت . این هفته هم ملاحظه می فرمایید که خجالتمان داده است.

و صد البته بازهم متوقعیم و نه طلبکار کما این که از این بابت مدیون محبت خیلی قلمزنان هستیم . حتی از تهران ولو این که نوشته اند نامشان نیاید . یا به اسم مستعار چاپ شود.

ممنون از داریوش همایون و سایر دوستان.



اول بشناسید حتماً بعد اطمینان می کنید

حرف دوم : به غیر از این «همایون» فراری از شهر «لس آنجلس» ما یک «همایون» دیگر داریم که خود را سال هاست که میخکوب این شهر کرده است: «شهرام همایون» - که در واقع پس از آن حادثه مولمه ورشکستی آن تاجر لس آنجلسی – اوبانی خیر شد که تروچسبان چنان دست به کار انتشار یک نشریه شویم و متاسفانه این جریان همزمان بود با افتتاح استودیو درندشت تلویزیونی که شهرام براه انداخته و برنامه هایی که در سرش انباشته کرده بود و حتی حالا هم وقتی می بینم که او روی صندلی اش نشسته است ابراز حیرت می کنم!

در هر حال فکر راه انداختن یک نشریه روزانه از طرف کانال یک، منجر به انتشار «فردوسی امروز» شد (که دخترم باعث و بانی آن است)از شهرام همایون است.و دیگر این که حمایت و مواظبت های یاری رسانی هایش به این بنده از طریق «کانال یک» است که همیشه ، خود را مرهون و مدیون او می دانم.

اما این یادآوری به خاطر این است که شهرام همایون پس از دیدن دو سه شماره هفته نامه «فردوسی امروز» - چون خودش خبره این کار است - از حجم کار تعجب کرد و یک روز بعد ازظهر که کار خبر و تفسیر کانال یک تمام شده بود و دید که باز هم من پشت میز کارم نشسته ام درواقع تشر زد که: چرا اینجا نشسته ای و به دفترمجله نمی روی؟ گفتم: بالاخره هر روز عصر پس از اینجا، سری هم به آنجامی زنم. همایون برآشفته شد که: نخیر بعد از ساعت یک و دو ، حتماً باید بروی به دفتر فردوسی امروز. اینجا برای تو هیچ ساعت کار اضافی بیش از آنچه انجام می دهی نباید باشد. فقط به مجله خودت و عسل برس! بعد هم زودتر به خانه برو که وقتی برای استراحت داشته باشی!

پریروزها داشتم در گرمای بعدازظهر به دفتر هفته نامه فردوسی می آمدم که این بیت حضرت فردوسی به یادم آمد که :

همه خاک دارند بالین و خشت / خنک آن جز تخم نیکی نکشت/.



هر چه زنی بزن و مزن طعنه

حرف سوم – هموطنی با لحن گزنده ای تلفنی می گفت: مگر مجبور بودید که مجله 48 صفحه ای بدهید و بابت فروش آن به مردم زور بیاورید و کم مانده که بنویسید هرکس «فردوسی امروز» رانخرد مزدور جمهوری اسلامی است! (چنانچه در اغلب موارد برای این و آن می نویسید) بعد هم چنان بابت درخواست آبونمان عز و چز کنید مانند گداهای جلوی مساجد مرتب می گویید: بده براه خدا! (او در سکوت ما ادامه داد) فکر نمی کنید مردم توانایی مالی ماهی حدود 20 دلار پرداخت برای خرید 4 شماره مجله شما را در ماه ندارند و اصولاً طی یک هفته نمی توانند همه این مطالب و مقالات را بخوانند، بهتر نبود ماهی یک دفعه در چند صفحه انتشار می دادید؟

سابق براین وقتی در چنین شرایطی قرار می گرفتیم به طرف مربوطه می گفتیم: دلخوری «بُر» بزن!

ولی این بار گفتیم نمیدانیم شماره های چهار و پنجم ما را خریده ای یا نه ولی اگر بابت چند شماره اول خرجی کردی یک تک پا به اتومبیلت گاز بده ( لابد آن را ارزان نخریده ای؟) و به دفتر ما بیا و چهار دلارت را پس بگیر! ما که فعلاً در معرض حسادت، غرض ورزی، دزدی نشریه و شایعات ولنگاری هله هوله خوری های مجانی شهر هستیم. شما هم روی آنها!؟

طرف به طعنه گفت: باز یک وصله مزدوری جمهوری اسلامی هم به ما چسباندید؟!

عرض شد: شما از ما انتقاد کردید که: صفحات زیاد است! قیمت زیاد است! مطالب زیاد است!فرصت خواندن همه ی آنها کم است و... فقط مثل این دهان چک های شهر برای ما لیچار نخواندید با این حال حیف از تو که ارباب وفا را نشناسی / ما یار تو باشیم و تو ما را نشناسی /.



مهمان عزیز ما ز در، درآمد

حرف چهارم: تا کنون خیلی از دوستان و آشنایان دوستان قدم رنجه کرده و به دفتر جمع و جور ما آمده اند که از دیدنشان خوشحال شده ایم و این هفته اما خانم ویدا قهرمانی هنرپیشه سال های جوانی سررسید که گل از گلمان شکفت. می دانید ویدا خانم دست به قلم هم هست و نمی دانم با وجودی که تلفنی قول داده بود که هر وقت آمد نوشته اش را هم بیاورد ولی گویا یادش رفته بود بیاورد و یا به قدری گپ و گفت داشتیم که در کیفش ماند.

این بنده سالهاست که به ویدا خانم و همسراو و خانواده اش ارادت دارم فراوان و این بار از دیدنش و تبریکش بسیار خوشحال شد ولی آن چه جالب بود این که او یک روزو نصفی بود که از شمال کالیفرنیا وارد این شهر شده بود ولی یک خروار راجع به نشریه ما کانال یک چه چیزها که نشنیده بود و یکی یکی شروع کرد به شرح دادن آنها که بالاخره گفتیم تو شنیدی و به قول خودت سرسام گرفته بودی و به این حرف ها و خاله زنک بازی ها خندیده ای ولی من از وضع روحی و روانی بعضی از این هموطنانم به شدت نگرانم که کم و بیش می شنویم اغلب بابت اینگونه حالات روانی کار دست خودشان می دهند!

ویدا خانم گفت: جای تعجب اینجاست که این ولنگاری ها از دهان چاک و وراج همکاران رسانه ای شما و یا به اصطلاح مطبوعاتی هاست و از دست اندرکاران برنامه های تلویزیونی!؟

به ایشان عرض شد: گدا بهر طمع فرزند خویش را کور می خواهد/ طبیب بی مروت خلق را رنجور می خواهد!/.



آخوند و لزوم یک تیپای دیگر

حرف پنجم: این ها که بابت درد دل های خصوصی و حرف های خودمانی بود و اما در موضوعات مملکتی از چه مقوله ای برای شما بگوییم؟

راستش شما که غریبه نیستید.وقتی سرتاسر اغلب این صفحاتی که حاضر شده بود را مرور می کردم دیدم پُراز مسایل روز است. جز این که درباره متهمین دست هفتم و هشتم جنایات کهریزک که محاکمه شان کرده اند و دو فقره قصاص هم توی آنها هست - ولی هنوز حکمشان در دادگاه تجدید نظر تائید نشده است - چیزی ننوشته ایم.

صد البته حکم این عده سرشان را بخورد معلوم نیست که در این دادگاه چرا معلوم نشده چه مقامی امر کرده؟ کی دستور برده؟ کی فرمان اشد شکنجه داده؟ کدام دنده پهن منحرفی میان فرماندهان – مثل این که باید سردار پاسدار احمد رضا رادان باشد – روادید تجاوز صادر کرده؟ این که می گویند وضع طوری شده که سگ صاحبش را نمی شناسد باید در چنین واقعه ای باشد.

در این جریان نه نام دادستان! نه فرمانده نیروی انتظامی ! نه فرمانده زندان کهریزک و نه قاضی القضات رژیم و نه ولی فقیه که همه آنها شریک دست اول همان سرباز و پاسدار قوچ علی اند که شلاق زده، مشت به دهان زندانیان کوبیده، با توم چرب کرده و یا از دستور «بکن هرچه خواهد دلت» چنان به وجد آمده که بعید نیست که فامیل اش را هم به زندان دعوت کند.

البته این اعمال را آخوندها، قاضی ها (تا مدتی که رضا شاه زیر بساط آنها نزده بود و با یک تیپا قالیچه حاکم شرع را از زیر تنه خرسشان نکشیده بود) در ایران ما انجام می دادند و آخوند دست می بریده. پا می بریده. چشم در می آورده ، گردن می زده، ناموس مردم را قبضه می کرده، املاک و اموال آنها را ضبط و ربط می کرده و جزو ارث پدری خود به حساب می آورده است.

و حالا 31 سال است که دوباره با انقلاب شکوهمند و مردمی و توده ای و مجاهدی، فدایی و جبهه ملی آخوندها بازبه همان بساط قدرت قدیم رسیده اند اگر زمانی نانی به آخوند گدایی می دادی یک در دنیا و صد در آخرت ثواب برایت می خواست اما این بار که سر مردم را به طاق کوبیدند و دنبال نخود سیاه پشت خاکریز های عراقی فرستادند و «متفقین انقلاب» را هم مثل بز و بزغاله و میش و گوسفند سربریدند و یا بالای دار کشیدند و یا جلوی رگبار گلوله! و اینهم دسته گل آخرشان به نام شیعه اثنی عشری در مملکت صاحب الزمانی که چنین افتضاحی مانند ننگ کهریزک فقط چیزی شبیه همان دوران اولین حمله اعراب مسلمان شده است و بس.

راستی راستی ای اسلام عزیز، نه دیروز نه پریروز باستانی که امروزه روز بدتر، چه جنایاتی را به نام تو مرتکب که نمی شوند!

No comments:

Post a Comment