Monday, September 27, 2010

دستخط استاد دکتر صدرالدین الهی




آیا سال 57 ایران، فلسطین شده بود؟

مسلم این که شما هم این شعار خیابانی را به یاد دارید:مردم چرا نشستین؟ / ایران شده فلسطین/.! در روزهای تب بزرگ فلسطین بت بزرگ خیابان ها بود. من که سال های دور جوانی را با زیر و بم های انقلاب الجزایر و جبهه آزادی بخش (اف – ال – ان) و ارتش آزادی بخش (ای- ال – ان) گذرانده بودم در برابر این هیجان فلسطینی خیابانی کمتر تکان می خوردم. نهضت فلسطین دستاویز مقاله نویسی های احساساتی بزرگ و کوچک شده و عمو «یاسر» برای خیلی ها بابا «ناصر» را تداعی می کرد.

این مبارزان راه آزادی فلسطین معمولاً کنیه ای داشتند که با نام ابو (پدر) آغاز می شد. ابو عمار، ابوجهاد، ابو حرب و ... که این «ابوها» در سال های بعد همه جیب های گشادی داشتند برای لیره ها و دلارهای کاسب های بازاری که می خواستند مالیات به دولت هایشان ندهند و جزء آزادگان و احرار هم قلمداد شوند.

یادتان هست در اوایل انقلاب به مرحوم طالقانی لقب «پدر طالقانی» را دادند با این فرق که آن بنده خدا اصلا دست بگیر نداشت و بلد نبود مثل ابوعمار آیت الله خمینی را به قهقه بیندازد.

سید پیشنماز مسجد اسلامبول در زمان شاه به زندان رفت و به قولی پس از انقلاب شهید ش کردند. اما ابوهای فلسطینی که هنوز که هنوز است انقلاب ایران را مدیون خود می دانند چرا که مردم در خیابان ها وضع خود را به فلسطین تشبیه می کردند و به جمعیت ندا می دادند که: «مردم چرا نشستین؟ ایران شده فلسطین»!

آیا واقعاً ایران فلسطین شده بود؟ آیا در تجزیه و تحلیل های «روشنفکران فلسطین دوست» بیت المقدس اشغال شده ای وجود داشت؟ جواب به این سئوال ها بدون شک منفی است.

بعد از مرگ یاسر عرفات تازه معلوم شد که این قهرمان جنگ های آزادی بخش چقدر در حساب های شخصی خود از اموال مردم فقیر جهان سوم انباشته است که این ثروت او هنوز هم مورد اختلاف میان جانشینان آن مرحوم و همسرمحترمه ایشان است.

من هربار - که به دعوای فلسطین و اسرائیل و کنفرانس های آشتی کنان پایان ناپذیر این دو که از روی سر کارتر و ریگان و بوش ها و کلینتون گذشته – و حالا در عصر اوباما قرار است دوباره کار از سر گرفته شود – برخورد می کنم، به این فکر می افتم که بدون شک ملتی به نام فلسطین حق داشتن دولتی به این نام و یک کرسی در سازمان ملل را دارد و لجبازی کردن با این حق، نوعی نگهداشتن زخم بازی است که فقط بمب اندازی ها، موشک پرانی ها و حملات انتحاری آن را به صورت همیشه حاضر در صحنه نگه می دارد - و این به سود هیچکس نیست - به درهم آمیخته است .


ایستادن چیست و شاعر ایستاده کیست؟

دل شکستگی یا دلگرفتگی شاعرنامدار ما

در طول این همه سال که سیمین خانم بهبهانی سروده هایش را از سر لطف، نخست برای این بنده می فرستد و صفحه این بنده در کیهان – لندن بخت چاپ آنها را برای اولین بار دارد، و هرگز در یادداشتی (که معمولاً همراه شعر می کند) اشاره ای به این که درباره شعر چه بنویسم یا چه بگویم، ندارد. اما آخرین سروده اش که تاریخ 5 تیر رادارد، همراه با یادداشتی بود که بر کنار آن نوشته شده بود: «خصوصی است برای چاپ نیست». و یادداشت حکایت از دل گرفتگی بلکه دلشکستگی بانوی بزرگوار ما داشت.

دل گرفته از اینکه آنهایی که دست در کار حکومت دارند حتی به کلام خدای بزرگ درحق خلق خدا توجهی ندارند و دل شکسته از این که چگونه اینان خود را پیرو راه حق می دانند.

شعر خود فی حد نفسه پاسخی است به آنها که می پرسند پس چرا «صدای حق» به گوش نمی رسد و شاعر درهمان مصرع اول به آنها هشدار می دهد که: «سکوت حق صدا دارد» و این خاموشی پایدار نیست حتی اگر زبان حق گویی چونان زبان او را از بیخ برکنند.

در جهان پهناور ما سخنوران دیگری هستند که صدای حق را به گوش مردمان جهان می رسانند.

سیمین خانم در این راه به یکی از فصیح ترین و پر معنا ترین آیات قران که در سوره «الحجرات» آمده است، متوسل شده. او آیه 12 از این سوره را که خطاب به مردم است دستمایه ی پیام شعر خود کرده. در این آیه خداوند می فرماید:«ای مردم، ما شما را از مرد و زن آفریدیم و برای شما دسته ها و قبایل قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. همانا گرا می ترین شما نزد خدای پرهیزگارترین و خدای ترس ترین تان است. و خداوند دانا و از هر چیز آگاه است.»

شاعر با اشاره به آیه «اناخلقناکم» تأکید بر دانستن و شناختن را که برگزیده پروردگار کیست، متن پیام خود قرار داده است، و آنگاه فریاد برمی دارد که چرا شما که خود را نماینده خدا می دانید، خلق عالم را دشمن خود می انگارید و درپی کشتن شاعری برمی آیید که صلای «دوست بدارید» را در داده است و به نیشخند ، آنان را می گوید:

به حکم آنچه می گویم

به کشتنم کمر بستید

مرا که عشق در دل هست

هراس مرگ در سر نیست

و با پوزخندی شعر را تمام می کند که:

روا مبادتان زحمت

خود این خطر توانم کرد

که عشق و مرگ را معنا

فراتر از دو خواهر نیست

شعر را نه چند بار، بل چندین و چند بار بخوانید و ببینید که معنای ایستادن چیست و شاعر ایستاده کیست. حیف که اجازه نداده است آن گلایه بزرگ را برای شما بازگو کنم.











تازه ترین سروده سیمین بهبهانی



مبند راه برآهم!

سکوت حق صدا دارد

گرفتم این که من مردم

مگر صدای دیگر نیست؟



گرفتم این که برکَندید

زبان شعر حق گو را

مگر دگر سخن وَر نیست؟



مبند راه برآهم

کز این حقیقت آگاهم

صدای بی صدایی ما

ز انفجار کمتر نیست



چنان به نفرت آلودید

بهار و خرمی ها را

که چشم حیرتم دیگر

نظرگشا به منظر نیست.



برادری که می ریزد

به خاک خون خواهررا

درست بود اگر گفتم

که «دیو و دد برادر نیست!»



مرا به فتنه انگیزی

به خیره متهم کردید

من آنچه دیده ام گفتم

نگفتنم میسر نیست.



سخن درشت اگر گفتم

حکایت از خطر گفتم

پذیره اش نشد یک تن

اگرچه گوش ها کر نیست.



که گفت خلق عالم را

به خویش دشمن انگارید؟

کجا چنین مقرر شد

که دوستی مقدر نیست؟



به آیت «خلقناکم»

«تعارفوا» مؤکد شد

نشانی از هم آمیزی

به قلبتان مصور نیست.



به حکم آنچه می گویم

به کشتنم کمر بستید

مراکه عشق در دل هست

هراس مرگ در سر نیست



روا مبادتان زحمت

خود این خطر توانم کرد

که عشق و مرگ را معنا

فراتر از دو خواهر نیست.

No comments:

Post a Comment