آقایان از قم به نجف بروند، ثوابش بیشتر است
«پیران جاهل ، شیخان گمراه» انگ و مارکی است که عالیجناب حافظ در خطابش به آخوندهای کلاش و زاهدان ریایی دوران خویش در بیتی آورده است و این طور که پیداست این فاجعه روز و روزگاری به طور نمایشی در سرزمین ما اتفاق افتاده و حالا در ایران امروز ما به طور کمدی / تراژدی تکرار می شود.
بطوری که این سیدهای جد کمر زده «جاهل» و شیوخ بی پدر مادر«گمراه» همیشه درکنار خود مشتی اراذل و اوباش قلچماق به نام (مرید و کلبه)داشته اند ولی سی سال است که هم خودشان هم لات و لوت اطرافشان در کشورمان به طور دردسر انگیزی زحمت افزا شده اند و بواسطه «فتوا»های جوراجورشان – که یعنی ولایت فقیه را به حساب نمی آرند – برای مردم ایران حتی ماندن این آقایان شدت بخشیدن به فاجعه است و به عبارت ساده تر وجودشان زیادی است.
اگر دکتر عبدالکریم سروش در عمرش بابت افاضات دینی و اسلام شناسی پرت و پلا زیاد گفته باشد ولی یک توصیه اش ردخور ندارد و بی چون و چرا درست است. او گفته است: آیات عظام، مراجع تقلید و روحانیونی که خیال می کنند سرشان به تنشان می ارزد بهتر است تا دیر نشده از قم به نجف اشرف بروند و در جوار اولین مولای خود که این همه از او نقل قول می کنند و (قضایا و کرامات امام را برای ارشاد خلایق شرح می دهند) در آن دیار رحل اقامت پهن کنند. که می گفت: این دعای خیری برای آنهاست و جمیع مسلمانان! بدین ترتیب «بارگاه واتیکان» که زمانی دکتر بختیار می خواست برای آنها بسازد در آن دیار براه بیندازند و قالیچه اجتهاد و ولایت و هرجَل و نماد مذهبی که از آن بدتر نباشد، در آنجا پک و پهن کنند و دست از سرکچل مردم ما بردارند که تا همین مرحله ای که آنها را به خاک سیاه نشانده اند، کافی است و دست از این بازی «شهر مقدس قم» و «شهر مقدس مشهد» بردارند: این دو دکانی که در واقع مراکزطلبه نوازی و اوباش پروری و مال و مفت خوری و سهم امام بگیری آنهاست!
در ضمن از مرض «انتریک» کردن و «توطئه چیدن» و مفتخوری از بیت المال دست بردارند. هم چنین قصه خسته کننده آخوند و آخوند بازی و عاشورا و کربلا و شهدا را کوتاه کنند و مردم ما را به خودشان واگذارند و امیرالمؤمنین خودشان، دین خودشان و امام حسین و فاطمه زهرای خودشان ...
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم / یا جام باده یا قصه کوتاه /.
در سوک مرد برجسته ای که دست و بالش در غل و زنجیر سناتوری بود
حتی در میان همان هزار فامیل معروف سابق ، خاندان الدوله ها و السلطنه ها، فلان ممالک ها، خان ها و عشایر آدم قرص و فهمیده کم نداشتیم. بخصوص که از میراث جنبش مشروطیت هم عده ای مردان استخوان دار و دموکرات منش به همان رجال دوران گذشته اضافه شده بودند که در مراحلی از تاریخ یک صد ساله گذشته ایران نقش های مؤثری در کشورمان داشته اند. چه در فرنگ چه در سیاست چه در تجارت، چه در صنعت ، چه در دیپلماسی و سیاست و مملکتداری . برای همه این موارد می توان به نام لااقل به عدد بیشتر از انگشتان دو دست اشاره کرد که آن نیز خود شاگردانی پرورش داده و در خدمت خود به کار گرفته بودند که می توانستند پشتوانه مملکتداری و فوت و فن سیاستمداری در سال های خطرناک نزدیک به توطئه و کودتای سال 57 باشند.
چند دهه جلوتر حاج محتشم السلطنه اسفندیاری، قوام السلطنه ، مصدق السلطنه حتی ساعد و دیگرانی نشان داده بودند که دود از کنده بلند می شود و از دست پردردگان آنها.
من مرحوم دکتر محمد حسین موسوی را – که آن هفته فوت شد – از آنگونه رجال حقوقدانی دیدم که دست و بالش در غل و زنجیر سناتوری و ذهن سیالش در تار و پود مصلحت روز بسته شده بود. با آن همه آگاهی و کاردانی و تبحری که در باز کردن گره های کور مشکلات و امور بسته و گره خورده مملکتی داشت، چرا که از او می شنیدم در روزهای دشواری که همه آن چه دیگران در آب روان نمی دیدند او در خشت خام می دید و خون دل می خورد.
از وفات چنین رجل حقوقدان و سیاستمدار برجسته واقع بین بسیار متأسف شدم. او از آن چهره هایی بود که می توانستند در وضع و مردم و دوران خود خیلی اثرگذارتر از این باشند که در غربت جان بسپارند. بدبختی این که به قول حضرت اجل سعدی :
جدایی تا نیفتد دوست قدر دوست کی داند / شکسته استخوان داند بهای مومیایی را /.
مقایسه ای شرم آور
آنان که انقلابی بودند، انقلاب ساختند. به اسم انقلاب حکومت درست کردند. در محصول انقلاب امام چاپیدند، با معجزه امام و بدعت ولایت فقیه خدا را هم بنده نیستند و همگی در حالی که با هم سر یک سفره نشسته اند ولی وقتی جایشان تنگ می شود ، یکی یکی را که از سر سفره بلند می کنند و بیرون می اندازند . حالا همه شان که چوبی از حکومت حاکم خودشان می خورند یک جمله را مرتب تکرار می کنند: در زمان شاه هم اینکار را انجام نمی دادند که:
مرجع تقلید بکشند، مجتهد به دار بزنند. ائمه اطهار را از سکه بیندازند. در خانه آخوند جماعت را ببندند دکان دین فروشی را انحصاری کنند. در زمین فساد کنند، اعتیاد را شیوع دهند، فحشا را رونق بدهند ، دزدی را مشروع بخوانند. رشوه را مباح بدانند و تسهیل در کار راه اندازی مردم!؟ ...
توی سر آخوند بزنند . عمامه اش را بردارند. دفتر مراجع را ببندند . خانه اشان را به آتش بکشند. مؤمن آزاری کنند. در دین بدعت بگذارند و بالاخره این قدر با ور رفتن به مسایل زنانه و اصرار به یک نوع حجاب اجباری (که ربطی به سترعورت و عریانی تن و بدن ندارد)- که هیچ - نوعی مردم آزاری است و زجر و شکنجه و چزاندن و نیشگون گرفتن زن پدرانه است!
و نتیجه آن شعار اواخر بهمن ماه شوم 57 «یا روسری یا توسری» به آنجا بکشد که حضرت امام مملکتی ساخته که در آت همه ی مظاهر فساد و نکبت و چرکی و لجن و عفونت و خیانت و انواع شهوت رانی های زنانه و پسرانه و دخترانه رایج است و دین خدا حتی توی حکومت مساجدهم نیست و آن چه متداول است: «نه روسری نه توسری مملکت دوست پسری»!
البته «آقا» از بابت رواج صیغه(همان فحشای شرعی) صادرات دختر به امارات و پاکستان، مدت ها است عمامه اش را بالا گذاشته است !! اما باید از این بابت هم به «زال ممد»ها و موجوداتی که جانشینان «علی کاظمی» و سایر جاکشان حرفه ای بی عمامه یعنی «مامان های » سابق «شهر نو» تبریک گفت!
نه! حق زنان ما این مشقات نیست!
بنده خدایی قبض جریمه یکی از بانوان برایمان فرستاده که روزی گیرو گرفتار اختاپوس های خیابانی امر به معروف و گشت ارشاد. مأمور مفاسد اجتماعی شده و او را بابت لاک چهار و ناخن و سقفی انگشت در روز 21 خرداد امسال به مبلغ 22500 تومان از سوی گشت ارشاد نیروی انتظامی جریمه کرده اند که نامبرده می تواند آن جریمه را به حساب نیروی انتظامی در کلیه شعب بانک ملی پرداخت کند!
در همین قبض جریمه سایر مواردی از جرائم زنانه و مبلغ جریمه این تخلفات نیز شرح داده شده است:
عینک بالای سر: 18000 هزارتومان
مانتوی کوتاه: 25000 هزارتومان
مانتوی روشن ، به خصوص به رنگ سبز و قرمز: 35000 هزار تومان
لاک ناخن برای هر انگشت: 5000 هزارتومان
سولایوم پوست: 25000 هزار تومان
مانتوی روشن(بستگی به نوع رنگ) : از 50000 هزار تا 150000 هزار تومان
درزیر این قبض شرح داده شده که این نرخ مربوط به امسال و سال آینده است و برحسب گرانی و تورم و بی پولی جیب آخوندهای حکومتی این نرخ ها تغییر می کند.
من اگر در سال 57 در خیابان های تهران به کرات حتی زنان پالتو پوست پوش و شنگول منگولی را ندیده بودم که برای «جمهوری اسلامی» شعار می دادند و با حیرت و شوق زایدالوصفی از دیدن چهره امام در ماه برای هم داستان ها می گفتند، هرگز بابت این جریمه ها و چزاندن ها قصه آن شاعری نمی آوردم که مدح دزدان را گفته بود.
وقتی او شعرش را در پیشگاه امیر دزدان خواند در انتظار صله و چند اشرفی و خلعت بخشی امیر دزدان بود اما او گفت: عبا و قبا و سایر پوشش شاعر را بستانند و از قلعه بیرونش بیندازند.
دزدان چنین کردند . شاعر لخت و عریان راه خروج پیش گرفته بود که سگان براو تاختند. دست برد که سنگ بردارد و سگان را از خود دور کند که زمستان بود و سنگ یخ بسته بود . شاعر نالید که این ها عجیب مردمانند که مداحان خود را میرانند و البسه شان را می ربایند. و در منزلشان سنگ رابسته و سگ را رها کرده اند ...!؟
No comments:
Post a Comment