در بحبوحه انقلاب در
استقبال از خطر مرگ!؟
بایستی با نیروهای مغزشویی شده رژیم مدارا
کنیم وآنان را به صف ملت بازگردانیم
از دکتر محمود رضائیان مدیر نشریه مهر
گرفتاری ناخوانده!
کشورمان در گرماگرم استیلای رژیم خمینی و اوائل شروع جنگ با عراق که دانشگاه ها را تعطیل کرده بودند، استادان دانشگاه ها را به لطایف الحیل کنارگذاشتند تا دانشگاه اسلامی ایجاد کنند و بدون اینکه خیابانی، موسسه ای بیمارستانی بسازند مسجدها و خیابان ها و بیمارستان ها را بنام اقوام و خویشان خود کردند. از جمله آنها بیمارستان میثاقیه بود که زنده یاد میثاقیه آنرا در خیابان کاخ تأسیس کرده و به نام وی نامیده می شد که به اسم بیمارستان شهید مصطفی خمینی نامیدند.
بگذریم که شهید مصطفی خمینی در هیچگونه جنگی و مبارزه ای شرکت نکرده بود. بلکه آنگونه که شایع بود بواسطه چاقی غیرطبیعی و فشار خون با سکته قلبی مرده بود معذالک از آنجا که بذل و بخشش علاوه بر زندگان شامل مرده ها نیز می شد بیمارستان میثاقیه بیچاره بنام بیمارستان «شهید مصطفی خمینی» نام گذاری شده بود.
غروب یکی از روزهای زمستان در مطب نشسته بودم که تلفن زنگ زد. برحسب اتفاق خود من تلفن را برداشتم. تلفن کننده مردی بود – و پس ازاطمینان از این که با خود من مکالمه می کند – مانند امرکننده ای موفق گفت: فوراً بیایید یک پاسدار مجروح را آورده اند که گلوله در ستون فقرات او گیر کرده است او را عمل کنید و گلوله را دربیاورید!
گفتم: فوراً که هیچ «اصلاً نمی آیم»!
تلفن کننده مکثی کرد و پرسید:
- ممکنست بپرسم چرا نمی آئید هرچه پول بخواهید می دهیم!؟
گفتم: هرچه پول بدهید نمی آیم.
گفت: ممکنست بپرسم چرا نمی آئید؟
گفتم: بدو دلیل : دلیل اول اینکه در آن بیمارستان شما پنج جراح ارتوپدی دارید و آنها می توانند این عمل را انجام بدهند و اگر من بیایم به آنها توهین شده است.
تلفن کننده حرفم را قطع کرد و گفت:
اجازه بدهید همین جا بگویم که ما شما را نمی شناختیم این همکاران شما بودند گفتند شما جراح ستون فقرات هستید و این عمل را بهتر انجام می دهید و آنها برای شما دعوت نامه نوشته اند و هم اکنون دعوتنامه را برایتان می فرستم پس این دلیل تان رد می شود، دلیل دوم تان را بگوئید!
گفتم: دلیل دوم را نمی توانم بگویم اگر خیلی علاقمند هستید بشنوید بیائید به مطب من تا به شما بگویم و گوشی تلفن را بدون خداحافظ بجای خود گذاشتم.
پاسدارها آمدند
کمتر از نیم ساعت نگذشته بود که مستخدم مطب به در اتاقم کوبید و تا در را باز کردم دو نفر پاسدار یکی جوانی 20-18 ساله با تفنگ کوچک و خمیده ای که می گفتند ژ- 3 است و به طرف دری که من ایستاده بودم ، اشاره و نشانه گرفته بود و دیگری که شبیه سرگروهبانی با آن لباس های خاکستری سبزرنگ پیشاپیش به من نزدیک شد و گفت: من آمده ام آن دلیل دوم شما را بشنوم که چرا نمیائید و بیمار مجروح پاسدار را عمل کنید؟
من در اتاقم یک بیمار خانم داشتم ، گفتم: بیمار خانمی در مطب من هستند کمی صبر کنید با هم گفتگو خواهیم کرد.
هرچه زودتر بیمار مورد معاینه را معاینه کرده نسخه ای دادم و مرخص کردم و تا بیمار از اتاق خارج شد دو پاسدار بدون اجازه وارد اطاق من شدند و پاسدار جوان هنوز تفنگ ژ- 3 خود را به طرف من نشانه گرفته بود.
گفتگوی دینی پزشکی!
پاسدار دوم که حدود سی سال داشت روبه من کرد که بگوئید: به چه دلیل نمی آئید بیمار ما را عمل کنید؟
به او تعارف کردم که در صندلی مقابل من که معمولاً بیمار می نشیند، بنشیند. او نشست و باز سئوالش را تکرار کرد و گفتم:
- پیش از آنکه دلیل دوم را بگویم از شما دو سئوال دارم.
گفت: بفرمائید؟
پرسیدم: برادر، شما مسلمان هستید؟
گفت: این چه پرسشی است که می کنید؟
گفتم: یک سئوال ساده است جواب بدهید.
گفت: البته من مسلمان هستم!
گفتم: نماز هم می خوانید؟
گفت: البته نماز می خوانم؟
بعد با اشاره به بازوی قوی او گفتم: اگر با این بازوی قوی که خداوند به تو داده، پشت گردن مرا بگیری و از این پنجره به خارج پرت کنی و بعد در این مطب که متعلق به من است به نماز بایستی و نماز بخوانی آیا نمازت درست است؟
گفت: نه، در جایی که صاحبش راضی نباشد نمی شود نماز خواند.
گفتم: در اصطلاح دینی به این چه می گویند؟ بلد نبود و گفتم: به آن می گویند در جای غصبی
نمی توان نمازخواند!
بعد گفتم: پیامبر اکرم اسلام از دو علم با احترام نام برده و گفته است الاعلم الاعلمان و علم الاابدان و علم الادیان.
بعد گفتم: همان گونه که علم دین می گوید در جای غصبی نمی توان نماز خواند، علم بدن یا علم پزشکی هم – که مورد احترام پیامبر اکرم بوده است – می گوید در جای غصبی نمی توان بیمار را درمان کرد. میثاقیه هرکسی بود و بهر دین و مذهبی که اعتقاد داشت این بیمارستان را برای شما ... و دیگران ... ساخته بود که اگرمخارج یک عمل جراحی که در سایر بیمارستان های خصوصی، ده هزارتومان می شد در این بیمارستان 5 هزارتومان بود. «مصطفی خمینی» برای شما و ... فلان و فلان چه کاری کرده که شما تابلو میثاقیه را برداشته اید و تابلو مصطفی خمینی را بالای بیمارستان آن آویخته اید؟! این غصب است و من درجای غصبی طبابت و عمل جراحی نمی کنم حالا به این پسرجوان دستور بده آن تفنگ را در سینه من خالی کند!
پیشنهاد مصالحه؟
من فریاد می زدم و براستی آشفته بودم اما آن دو جوان ایرانی رنگشان پریده و بی حرکت برجای خود میخکوب شده بودند. پس از چند لحظه من گفتم: خوب شما چرا گلوله را در شکم و سینه من خالی نکردید؟!
من گفتم: خوب شما اگر براستی مسلمانی و ایرانی هستی احقاق حق کنید بروید این تابلو دروغین را از سر د ر بیمارستان بردارید و تابلو اصلی را که همانا بیمارستان میثاقیه می باشد روی بیمارستان قرار دهید تا من بیایم و بیمار شما را رایگان درمان کنم و اطمینان پیدا کنید که پول همیشه کارساز نیست . حق و انصاف و وجدان و اخلاق و دین و مذهب در نزد برخی از مردم از پول بیشتر اهمیت دارد.
باز هم این دو پاسدار با وجدان به فکر فرو رفته بودند و ساکت یکی نشسته و یکی ایستاده مانده بودند.
در این وقت که من آرام شده بودم برای آنها سوگند یاد کردم که هیچگاه آقای میثاقیه را ندیده ام و نمی شناسم اما خدمت او باید مورد توجه و تحسین قرار گیرد.چون شما نتوانستید تصمیم بگیرید من شما را کمک می کنم . بیمار را همین امشب ببرید به بیمارستان دیگری و فوراً من فردا می آیم و گلوله را از ستون فقرات او بیرون می آورم و هیچگونه وجهی هم نمی خواهم.
هر دو پاسدار بسیار خوشحال شدند و فوراً مطب مرا ترک کردند.
کمتر از یک ساعت بعد به من اطلاع دادند که بیمار را بیمارستان ساسانیان انتقال داده اند و من بلافاصله رفتم و این پاسدار بخت برگشته را که گلوله در داخل نخاع شوکی پشتی او گیرکرده بود، بیرون آوردم که این در حقیقت آخرین عمل جراحی اینجانب در ایران بود.
مدارا با مغزشوی شده ها
هدف از نقل این خاطره آن است که تأکید نمایم، در وضعیت ویژه ای که برای این نویسنده پیش آمده بود این دو پاسدار به راحتی و به بهانه اینکه با رژیم مخالفت کرده یا به رژیم اهانت شده، می توانستند هرنوع گرفتاری و حتی مرگ برای من بوجود آورند و هیچگونه مسئولیتی در آن بحبوحه ی انقلاب متوجه آنها نمی بود چه بسیار که ممکن بود به درجه بالاتری ارتقاء نیز پیدا کنند اما نجابت اصیل ایرانی آنها را مجبور به آرامش کرد.
رژیم جمهوری اسلامی – که برای استیلای جمعی برقدرت و حراج هستی کشوری (که در راه پیشرفت قرارداشت) بوجود آمده بود. از آنجایی که به ارتش ملی ما اطمینان نداشت که سردمداران رژیم را در هدف های ضد ایرانی آنها – مساعدت نماید – سپاه پاسداران را تشکیل دادند و عده ای از بهترین جوان های ما را با مغزشویی در خدمت گرفتنداما دیری نپایید که این جوانان با کسب تجربه و دانش دریافتند که این مدعیان استقلال و آزادی در حقیقت ضد آزادی و استقلال کشور گام برمی دارند. و آنها درصدد چاره اندیشی بودند اما رژیم نیروی بسیجی ها را از جوان ترین کودکان و کم درآمدترین طبقات آنروزها وارد معرکه کرد و اینک این جوانان پاک نهاد را با بدآموزی به خطرناک ترین موجودات تبدیل کرده اند تا دانشجویی را به نام خدا و رستگاری کور نمایند وجوانی را به نام «امام حسین و زهرا» از طبقه سوم به خیابان به روی اسفالت پرت نمایند.
رژیم اکنون مساعدت و پشتیبانی سپاه پاسداران و بسیجی ها بر مسند قدرت تکیه زده است. بر روشنفکران و آینده اندیشان ایرانی است که در این مرحله از مبارزه، سپاه پاسداران و بسیجی را با آگاه کردن آنان، از پشتیبانی رژیم بازدارند.
هرچند آنها را به واسطه بدآموزی به دشمنان مردم مبدل ساخته اند ولی بیائید مودت، پاسداران و بسیجی های بی گناه و مغزشویی شده را به خانواده ملت برگردانیم. مسلماً هر بسیجی و پاسداری یک برادر ، پسرعمو، دخترخاله ویا همسایه دانشجو دارد و این وظیفه بزرگ بر دانشجویان هم سن و سالان پاسداران است که آنها را آگاه سازند و بر منش نیک و راه ملی راهنمائی و رهبری نمایند. بسیجی ها و پاسداران نیز باید در سازندگی ایران فردا سهمی داشته باشند و موفقیت همگان در گرو دوستی و یگانگی راستی و اتفاق نسل جوان است و تنها در آن صورت است که می توان به آبادی و آزادی ایران آینده امیدوار بود.
No comments:
Post a Comment