Wednesday, October 6, 2010

برای خالی نبودن عریضه



دست قلمزنی و نانخوری و مبارزه

*حرف اول: افراد گرفتار و اصولاً نویسنده و روزنامه نگار جماعت - اگربه بلای ناگهانی سکته از انواع و اقسام آن و «تصادف» برنخورند - اغلب بی خیال بیماری و درد و ناخوشی سایر اعضای بدن خود هستند. همراه با این بی خیالی، که حتی اگر درد به قول معروف به استخوانش هم برسد و به رگ و پی، باز هم با خودشان سرو کله می زنند که با آن کنار بیایند کما این که یکی دو هفته ای بود که این بنده با مچ درد، سر می کرد و با آن مماشات داشت تا درد آن دو انگشت «قلم بگیر» زیاد تر شد و سنبه اش پرزورتر. دیدیم نخیر! دست بردار نیست و قصد آن دارد که یک دهنه ته بندی نانخوری ما را تخته کند و بی تفاوتی و خودسری حالیش نیست.

البته در این مدت انواع و اقسام مچ بندها و دستبند هم افاقه نکرد ه بودتا بالاخره حاضریراق شدیم که در طبقه هفتم ساختمان ایرانیان «ونچورا بلوار» به مطب دکتر رشتی عزیزمان برویم که این برای چندمین بار بود که دست و پا و کتف و کمر پر درد را نزد ایشان می بردیم و تقاضای شفا و طبق معمول حسن خلق و مهربانی و سیمای بشاش دکتر رشتی بود و سپس تشخیص درست و پشت بندش گپ و گفت که حال و هوای ما زیاد به خیال درد دست نباشد و مانند بارهای قبل ترتیب درد انگشت و مچ را داد. اما بدمصب عجب آمپول پرزور و بد دردی اما شفا بخش بود.

کمی گپ دوستانه بود با تحمل درد با روی خوش و چهره مهربان دکتر جلیل رشتی که نه تنها برای چنین دردهایی مفید بلکه واجب است و این حسن خدادادی «دکتر رشتی » ماست.

پریروزها که طبق معمول تلفنی با دکتر صدرالدین الهی عزیز و گرامی قضایا را در میان می گذاشتم ماجرای دست مرا شنیده بود یادآوری کرد که زمانی او هم به این درد مبتلا بوده و در دیباچه کتاب «دوری ها و دلگیری ها» شرحی درباره آن نوشته است. گفت برایت می فرستم و فرستاد که آن را در صفحات دیگر «دستخط استاد» می خوانید. در واقع شرحی است که نویسنده نمی تواند « خانم قلم» را میان دولای انگشت در اختیار بگیرد که بسیار خواندنی است.

دکتر الهی یادداشت کوتاهی برای من نوشته بود: «عباس عزیزم ، شنیدم و خودت گفتی که دستت به درد آمده و قلم را نتوانستی در دست بگیری . چهارسال پیش این بلا سر من آمد که منجر به نوشتن دیباچه کتاب دوری ها و دلگیری ها شد. آن را برایت می فرستم که ببینی رفیقت هم با آن دلبر نازک اندام (قلم) که نمی توانست بغلش بزند، چطور فکر می کرد...»

علی ایحال باز هم حضرت اجل سعدی است و باز هم «منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هرنفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات.»

از دست و زبان که برآید/ کز عهده شکرش بدر آید/.



عزای ملی در تقویم سالیانه

*حرف دوم: فکر می کنم که همسر این بنده، به قول استادمان بعد از خود «این نگارنده به هیچ نیرزنده» پیش از هر کس دیگری زخم این قلم را خورده و هم زجر قلمزنی هایم را کشیده و هم زهر نافرمانی قلمی اینجانب را چشیده - و اغلب ناقلا! یواشکی نوشته های مرا می خواند –پریروزها زبان به شکوه ملیحی گشوده بود که چرا مثل زمان روزنامه آن طور تند و تیز نمی نویسی حالا که هم وضع از سابق بدتر شده! ببینید آخوندها با مردم با جوانان، با دختر و پسرها چه می کنند و زندان ها چه غوغائیست. ماشالله هزار ماشاالله کم تلفن و ایمیل هم که نداری و حرف و سخن و ناله و آه وزاری !؟

دیدم نامبرده بعد از 31 سال - روزی نبوده که از زبان قلم این بنده هرچه از آن نابدتر نبوده که در باره آخوندها و حکومت آخوندی نخوانده و نشنیده - چطور هنوز هم اشتهایش برای مقالات انتقادی تند و تیزاست برعکس آن بنده خدای پرتی که به خواننده روزنامه اش گفته بود 31 سال است همین ها را می نویسیم و نوشته ها توفیری با هم ندارد!

به خصوص که ماهی عیب و ایراد جمهوری اسلامی را هر وقت از آب بگیری تازه است. آنها از چانه نمی افتند که همه اشان با هم، یا حرف بی ربط می زنند، یا چرت و پرت ویاوه می گویند و یا رجز خوانی شمر تعزیه ای، راه می اندازند یا ادعاهای صد من یک غاز دارند و در هر حال بهرجوری و قسم و نوعی می توان برایشان «لغز» خواند. بخصوص که این وسط کم بند آب نمی دادند و بیگدار به آب نمی زدند و گند بالا نمی آوردند و آبروریزی نمی کردند که فجایع کهریزک هم برایشان قوز بالا قوز شده است.

ما می خواستیم روی جلد و صفحاتی ر ا به مناسبت پا یان دادگاه بدوی محکومین دون پایه آن اختصاص بدهیم که گفتند هنوز بعد از 31 سال دادگاه تجدید نظر هم هست.

اما رژیم در این 31 سال کم روزهای عزا برای مردم ایران به یادگار نگذاشته.

- سوگ بزرگ تیرباران پشت بام اقامتگاه امام را دارد

- سوگ تیر باران های زندان قصر

- سوگ کشتار 1361

- سوگ تیرباران جمعی کردستان - ترکمن صحرا - سیستان و بلوچستان و کرمان

- سوگ بزرگ اعدام گروهی تیرماه 1367.

سوگ 6 سال جنگی که به مردم ایران تحمیل کرد. فکر می کنم مردم باید یکی دو روز از این روزها را به عنوان عزای ملی حاکمیت جمهوری اسلامی در تقویم سالانه خود حفظ کنند. یک روز یا دو روز و شاید همین فاجعه زندان کهریزک یا گور جمعی خاوران.

تاسوعا و عاشورا و یا ضربت خوردن حضرت علی به جای خودش در اعتقاد مذهبی هرکس محفوظ است هرطور می خواهند برای خودشان توی هر چهار دیواری که دلشان می خواهد عزاداری کنند ولی ما هم دو روز عزای ملی برای قهرمان ایران داشته باشیم.

شاید عزاداری هم نباشد. ولی دو روز تعطیل عمومی با مراسم خاص برای جان باختگان وطن باشد. شاید همین جنایات زندان کهریزک که نوع کامل شده فجایع حکومت سفاک کنونی حاکم بر ایران است. اوج فرهنگ شمری قرن ها دروغ، ربط و بی ربط و زائد و زباله و دروغ و افسانه های پوچ و ریا و تزویر و اسباب دکانداری و اخاذی از احساسات مردم، در این مجموعه گنجانده اند بطوریکه حتی اصل قضیه هم در آن گم شده که چرا و چگونه این واقعه جز اینکه یک جنگ قبیله ای هم بوده است اتفاق افتاده و چرا ما باید توی سرمان بزنیم. توی سینه ای بکوبیم، با زنجیر تنمان را سیاه کنیم وآن احمقهایی که با قمه سرشان را چاک می دهند؟!

اما در میان محکومین کهریزک که جرمش به ا ثبات رسیده «ستوان سوم سید کاظم گنج بخش» در واقع یک نوع اتهام شمری دارد او به جوانانی که زیر شلاق و شکنجه، لگد های خرکی با پوتین به سر و روی آن ها – که توسط اراذل و اوباش زده می شد – از دادن آب نوشیدنی به آنان خودداری می کرده وقتی آنها را از زندان کهریزک به زندان اوین می برده است و تقاضای یکی دو جرعه آب داشته اند، با قساوت از دادن آب به آنها خودداری می کرده است.

چنانکه گفتیم فجایع زندان کهریزک که بخودی خود یک افتضاح و ننگ بزرگی برای حکومت اسلامی و از جمله فاجعه های انتخابات ریاست جمهوری بود، چه برسد که جزء جزء این وقایع رسیدگی شود و مانند آب ندادن به زندانیان و حتی تا دم مرگ (که میراث کربلا و واقعه عاشورا را به روایت آخوندها زنده می کند) و آن چه جزو خصوصیات و عادات اخلاقی و زندگانی ما ایرانی ها نیست و به آن «فرهنگ شمری» می گویند. کما این که آقایان سردمداران رژیم و آیات عظام نیزهمه وقایع روزانه ، جریانات سیاسی و دیپلماسی اقتصادی و جنگی امروز را با وقایع 1400 سال پیش در صحرای عربستان مکه، مدینه و شام تطبیق می دهند و یا غزوات پیغمبر - جنگ احد، جنگ خندق، اختلاف بر سر تعیین جانشین پیغمبر اسلام ، خلفای راشدین، کشته شدن عمر،عثمان، علی و حیله معاویه و بدذاتی یزید و خوارج، حکومت عدل علی، دعوت مردم کوفه و عزیمت امام حسین و اهل بیت به آن سوو بالاخره صحرای کربلا و جنگ عاشورا ، انبوه لشکریان ابن سعد به فرماندهی شمربن ذالجوشن با 72 تن از یاران امام حسین و روایات متعدد و اشک انگیز ساخته و پرداخته آخوندها از این واقعه که بالکل همه ی آنها مجموعه «فرهنگ شمری» درمیان ما ایرانیان است و در کشور ما ساخته شده وجا افتاده است!

اگر ملت ما می خواست به این سبک و سیاق ، تاریخ و فرهنگ بسازد که پیش از اسلام دو هزار سال تاریخ داشت ولی چنانکه مشاهده می شود آن تاریخ و وقایع زمان باستان به هیچ وجه نتوانست جای کربلا و عاشورا را بگیرد.

از جمله وقایع عاشورا هم مهم ترین مسأله تشنگی اهل بیت آبرسانی به آنهاست و نهایت شقاوت شمروالد زنا که رود القمه را به روی امام حسین و یاران و خانواده او بسته بود و کوشش حضرت ابوالفضل العباس هم برای حتی آوردن یک مشک آب به جایی نرسید و در تاریخ شیعه و فرهنگ شمری به عنوان یک «جنایت ضد بشریت» علیه جمعی مظلوم مورد استناد قرار می گیردتا حالا که ستوان سوم پاسدار سید کاظم گنج بخش متهم علی البدل رهبر معظم در این پرونده به جای شمر محکوم شده است . نامبرده در زندان کهریزک تمام ضربات شلاق و باتوم را برای زندانیان جوان کافی ندانسته و اشد مجازات در مورد آنها یعنی «تشنگی» را به آنها تحمیل کرده بود که آنها له له می زدند، از او آب می طلبیدند و ستوان قوچعلی کهریزک حتی در لحظات جان دادنشان هم آب را از مظلومان جوان دریغ می کرد. در حالی که با چشمان کور نشده اش دیده که حتی پیش از سربریدن مرغ و گوسفند هم به آن زبان بسته ها قطره ای و جرعه آبی می دهند ( اما در فرهنگ شمری غالب در جمهوری اسلامی آخوندهایی که توی کله ستوان پاسدار قوچعلی پهن خرافه مذهبی چپانده اند) این جوانان را از لشکر اشقیا می دانسته و دشمن مولا سید علی خامنه ای و غیر از شلاق و لگد و فحش و کتک حتی باید آنها را در دم مرگ از یک لیوان آب هم محروم کرد.

فرهنگ شمری 31 سال است در سلاخ خانه قوه قضاییه رژیم و در محاکمات، یکی، دو دقیقه ای در سیاهچال های زجر و شکنجه ، گرسنگی و تشنگی اجباری و در به اسارت بردن خانواده زندانیان سیاسی در ایران ادامه دارد و این زندان کهریزک فقط یک استثنا نیست بلکه مشت نمونه خروار است که مشت رژیم را باز کرده است.

باز جای شکرش باقی است! که فرمانده کهریزک نگفته اگر در حال مرگ به زندانیان آب نداده اند آنها میتوانسته اند از کافه زندان نوشابه های دیگری بخواهند. یادش به خیر آن موقع ها دوران نوجوانی ما را به دسته های سینه زنی می بردند، موقع تشنگی و نرسیدن آب با همان ریتم سینه زنی می خواندیم و سینه می زدیم: در کرب و بلا آب نبود،پپسی کولا بود/ شیشه اش سفید وخودش سیا بود/.



No comments:

Post a Comment