برای خالی نبودن عریضه
ابلیس های شهر
حرف اول:این که در بعضی مراکز شهر«هفته نامه فردوسی امروز» را مخفیانه برده اند و یا «مفقود» شده است و یا چند نفری آنرا مانند نشریات رایگان یا ارزان برداشته و برده اند! هم چنین تهدیدات آبدوغ خیاری! تبلیغات چُسکی بعضی از خبرنگاران مهمل نویس در رسانه های مجعول به اضافه موش دوانی عوامل جمهوری اسلامی در شهر خبر از یک توطئه زیر آبکی علیه «فردوسی امروز» می دهد. صاحبان مغازه ها می گویند وقتی مجله یک دلاری را می برند برای ما مهم نیست ولی کش رفتن یک شماره هفته نامه فردوسی برای ما هزینه ای در حدود 4 دلار دارد و نمی توانیم مرتب چهارچشمی مراقب آن باشیم که به رایگان و یا به قسط وغرض ومرض میبرند.
آن اوائل که این بنده به لس آنجلس آمده بود، می شنید که بعضی از یومیه های رقیب و بعضی از نشریات، چنین حرکاتی علیه همدیگر می کنند.
حتی یکی دو تن از «روزنامه نگاران» از لج و لجبازی هر روز و همزمان با توزیع نشریات به مراکزی فروش این نشریات سر می زدند و بسته های روزنامه ها و مجلات را – که موزع جلوی مغازه و فروشگاه گذاشته اند تا صاحب آن مرکز بیاید و بردارد – توی اتومبیل خود می ریزند و می برند یا آنها را در سطل زباله نزدیک خالی می کنند. تأسف خوردم که چه کسانی می خواستند با این تقلب و شیادی ایران را نجات دهند!؟
علی ایحال ما از صاحبان کسب و کار ممنونیم که دلسوزانه مواظب حال و احوال ما هستند، منباب راهنمایی آنها می توانند یکی دو شماره را با گیره بالای صندوق و یا محل مخصوص کار خود، آویزان کنند.اگر هموطنی آن را خواست به او بدهند و بعد در آن جای خالی، دو شماره دیگر بگذارند.
از هموطنان می خواهیم از فروشگاه ها بخواهند «فردوسی امروز» را که هویت ایرانی بودن، مبارز بودن و مهم این که نشان دهنده عقل و شعور و آگاهی و تفکر انسان های هموطن آنهاست در محل کار خود عرضه کنند و مهم تر این که هموطنان این نشریه را هر چند ماه که می خواهند برایشان فرستاده شود، آبونمان شوند.
در مورد دزدان صبح زود و تبانی بعضی از فروشندگان با بعضی نشریات و مزدوران رژیم به موقع اقدام می کنیم چنان که از کرده خود«گُه پخته»بالا بیاورند.
ملاحظه می فرمایید آن قصه مبارزه در خدمت رهایی کشورمان را و این هم از چگونگی شرکت در این مبارزه ملی. شاعری گفت:
یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم/ ابلیس کی گذاشت که ما زندگی کنیم/.
لطفاً کرکری خوانی نکنید
حرف دوم: برای رفع سوء تفاهم مختصری عرض می شود که ترتیب چاپ مطالب ومقالات در هفته نامه فردوسی امروز هیچ ترتیب و قاعده بخصوصی ندارد. و صرفاً بر حسب جور شدن صفحات است و دیر و زود حاضر شدن مطالب و به همین جهتبعضی ازصفحات گاهی دراین چند هفته عقب و جلو می رود
یک مجله را قاعدتاً یک نفر تا آخرین صفحات آن ورق می زند و بعد می خواند. این که مقاله و مطلب کی کجا باشد برای ما توفیری ندارد. مهم این است که بتوانیم این اوراق را در فرصتی مقرر جفت و جور کنیم و به چاپخانه بفرستیم. به خصوص که دوستان نویسنده متعهد ما که فعلاً بابت «حق التحریری» نمی گیرند تاهر موقع که ما دلمان خواست مطالبشان روی میز سردبیر باشد.
کاریست محض رضای خدا و خلق خدا از ما یک «خواهش» است و سپس یک «تشکر صمیمانه» و دیگر هیچ!
اما درج بعضی مسائل که وابسته به زمان های گذشته و مروری «محض اطلاع» و تنوع مطالب نشریه است، دیگر مته به خشخاش گذاشتن ندارد؟! بخصوص خدمت صاحب قلمی که در اولین سطر نامه اش آورده که «می دانیم مطلب مرا چاپ نمی کنید از آوردن «جناب» جلوی اسم شما خودداری می کنم. و بعد یک مشت اسم ردیف کرده و برایشان لیچار بافته!– عرض می کنیم اگر لازم باشد خود ما بهتر از همه بلدیم که خیلی چیزها را بابت خیلی نام ها روی داریه بریزیم!
هموطن دیگری برای مقاله اش شرط و شروط گذاشته که یک «واو» آن کم نشود وگرنه دیگر برای شما نمی نویسم! لابد آنها خوب می دانند که این بنده گرگ باران (دام) دیده است.بیش از پنجاه و چند سال است که در قلمزنی است و راست و ریست کردن مقالات این و آن، از فلان سپاهی دانش در روستا گرفته تا آن جناب استاد فلسفه و ادبیات دانشگاه تهران، آنها هم مشتاقانه بپذیرند که هدف عرضه کردن بهتر مطلب آنهاست و یا حذف روده درازی و تکرار مکررات آن است نه سانسور مطالبشان. بهتر این است که ما هم «مستقل» بودن خود را حفظ کنیم وهم روسفیدی خودمان را نزد خوانندگان. که شاعر می گوید:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست / که هرچیزی به جای خویش نیکوست/.
اعدام، قدغن
حرف سوم: دوستی می گفت از مذهب شیعه. از دین اعدام با این همه جنایات. با این همه فجایع، با این همه کثافتکاری های مهوع و این که حداقل هزاران هزار نفر در زندان هایی نظیرکهریزک و زندان زنان و دارالتأدیب کودکان - چه حال و وضعی دارند و چه رنجی می برندو آبرویی برای حاکمان ایران باقی نگذاشته است. (در این شماره خواندن و جمع و جور کردن کابوسی از آن چه در زندان کهریزک گذشته است، یک شب تمام خواب را از من گرفت).
در خبر آمده بود که کشف شده است که وقتی رهبر دستور داده که: آبرویمان رفت کهریزک را خالی کنید و درش را ببندید! عده ای از پاسدارها و بسیجی ها ، جمعی از جوانان را– به در زندن هایی در همان حدود کهریزک یا (زندان سپاه پاسداران در قصر فیروزه) و یا دامداری های اطراف آن برده اند و جمعی را هم به بیابان های نزدیک قم و تیرباران کرده اند و همانجا آنها را توی گودال ها ریخته و رویشان را با خاک پوشانده اند.
شوخی نیست از 23 خرداد «انتخابات تقلبی و اعتراض مردم به نمایش انتخابات. هزاران نفر را همان روزها چندین هزار نفر را به مرور تا همین پریروزها بازداشت کرده اند و می کنند و در زندان انواع و اقسام زجر و شکنجه و تحقیر و توهین برسر آنها می آورند و به قول معروف همه زندانیان سیاسی را به صلابه کشیده اند. بطوریکه بی اختیار باید زمزمه کرد :
مردم چشمم به خون آغشته شد / در کجا این ظلم با انسان کنند؟/.
در این شماره ما پیشنهادی انسانی، تازه و دقیقی داریم از دوست نویسنده و شاعر خوبمان خانم شکوه میرزادگی همسر دوست بسیار نازنین و فرزانه و شاعر اندیشمندمان اسماعیل نوری علا (در مورد حفظ نام کشته شدگان ومعرفی پایمال کنندگان ندای حقوق بشر در ایران، تاآن را به گوش جهانیان برسانیم) که خود می تواند به نهضتی بزرگ تبدیل شود. توصیه قابل توجهی است و نبایستی با بی اعتنایی از آن گذشت.
حافظ وصال می طلبد از ره دعا / یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن/.
تنفر از فجایع مذهبی
حرف چهارم: پدر یکی از جوانان کشته شده در کهریزک گفته است: ایکاش به دادگاه غیرعلنی متهمان زندان کهریزک ( که عده ای از نیروی انتظامی و تک و توکی ازسردار پاسدارهای طشتک بدوش را محاکمه می کردند) نرفته بودم. گفته شاهدان عینی و اعتراف متهمان را، نمی شنیدم که از هرچه دین و مذهب و امام و پیغمبر و ائمه اطهار دلم گرفته و متنفر از حکومت الله در روی زمین شده ام؟!
خدمت ایشان عرض شد اولین بار نیست که چنین بلایی بر سر ما آورده اند. هزار سال کمتر یا بیشتر هم قدم آنان را پذیرا شدیم و هم برای این که بچه هایمان زیر شمشیر آنان بیرون بیاوریم و یا دخترمان از توی بسترشان نجات دهیم و زنمان را با قبول فرامین مذ هبی آنها از بی عفتی و بی عصمتی نجات بخشیم و به جای آن هرچه مایملکان است به عنوان غنائم جنگی ببرند. و بعد از 1425 سال به معاد دل ببندیم و روز رستاخیز آن وعده ی معروف عالیجناب حافظ:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پس امروز بود فردایی/.
خواب حضرت زمان
حرف پنجم: دیدن و گفتن از آیت الله ها و آیات عظام و مراجع، موقعی این روزها برای این بنده دلگیرتر می شود که به ریش بعضی ها با عناوین و القابی می بندند که به هیچ وجه ربطی به وضعیت الخناسی امروز آنها ندارد. بسیار خوانده ایم که از این عده چاپلوسانه به عنوان «عارف ربانی، بی نیاز از دنیای جسمانی، بی علاقه به امور روزمره زندگی» نام می برند که «چنگ در ریسمان قرآن زده اند تا سنت خدا و فرستاده او را زنده کنند» و« نه بزرگی می فروشند و نه برتری جویی دارند نه خیانت می کنند و نه تبهکارند . دل هایشان در بهشت است ، تن هایشان به کار عبادت ، جسم اشان در دنیای خاکی ست و روحشان در آن دنیا دور از هوی و هوس و دلشان با خدا مأنوس...»!؟
اغلب آنها ملاقات های بخصوص با حضرت امام زمان دارند و یا حضرت به دیدن آنها می آیند: نظیر اراجیف و دروغ هایی که شیخ کاظم صدیقی امام جمعه موقت تهران درباره «عارف کامل محمد تقی بهجت فومنی» در روزنامه «وطن امروز» - روزنامه ای که با پول بیت المال خیلی سنگین و رنگین منتشر می شود–گفته و پر از مزخرفاتی است از آن چه کمی در بالا آوردیم و با این که این «عارف و زاهد متقی» به امور دنیایی کاری نداشته ولی مرتب فکر و ذکرش سرنگونی حکومت بوده و ستیز با نظام سلطنتی و موی دماغ آیت الله بروجردی می شد و پیشنهاد واصرار به درافتادن با شاه و سرنگونی سلطنت و این که خودمان جای او می نشینیم!وقتی آیت الله بروجردی می گوید: ما نمی توانیم حکومت کنیم! آیت بهجت (همان عارف فومنی) می گوید کسی را پیدا می کنیم!
سپس راوی این شرح حال - یعنی آخوند قراضه (شیخ کاظم صدیقی) اراجیفی در مورد این آیت الله ملکوتی فومنی - سرهم کرده است و حالا «فومن» چه باشد که عارف و مجتهد ملکوتی مملکت هم «فومنی»باشد !؟
شیخ صدیقی سپس به قول منبع موثق از آیت الله بهجت فومنی نقل کرده اند که ایشان شبی حضرت امام زمان (ع) را در خواب دیدند که در مجلس حضور دارند که همه بزرگان اسلام در خدمت امام زمان هستند.در این لحظه کبریایی ناگهان رهبر معظم سلانه سلانه وارد می شوند و امام زمان جلوی پای ایشان تمام قد بلند می شوند و در کنار خود جایی برای نشستن ایشان باز می کنند و گویا از ایشان تشکر می کند که ریشش را در راه اسلام سفید کرده است و خطری را به ایشان متذکر می شود و توصیه به صدقه و دعای خاص می فرمایند!
اما گویا این روایت امام جمعه موقت تهران از همشهری فومنی خود مبالغی غلو شده که هیچ!بلکه آن را دستکاری هم کرده اند.
متن کامل آن را دوست روزنامه نگار و نویسنده ما احمد احرار سردبیر کیهان لندن به نقل از یک «منبع موثق» چنین نقل کرده است: که این آیت الله بهجت فومنی (بی نیاز از مال و منال دنیا و چهار چشمی مراقب حق الزحمه نهاد رهبری) روزی خدمت آیت الله خامنه ای می رود و خواب خود را - با آن مقدمات که نوشتیم – برای ایشان تعریف می کند: که«رهبر معظم » ناگهان با کبکبه و دبدبه ودر میان محافظان و قراولان که همه فرشته بودند (گویا چشم نامبرده می ترسیده که امام زمان مبادا چشم زخمی به وجود مبارک ایشان بزند) وارد می شوند.
حضرت آیت الله بهجت فومنی در شرح خواب خود به خامنه ای می گوید:
حضرت مستطاب عالی با وقار و با شکوه بسیار وارد شدید. حضرت صاحب الزمان ، تمام قد از جا برخاستند و به استقبال آمدند.دستی به محاسن شما کشیدند و فرمودند: سید، خوب ریش ها را سفید کرده ای؟
حضرت عالی در جواب گفتید که: در راه نیابت شما سفید شده است!
حضرت فرمودند: آری، می بینم و می شنوم که در آن ولایت به نام من چه جنایت ها می شود. تف به ریشت با این نیابت کردنت!
وقتی این سخنان از دهان آیت الله بهجت خارج شد، آیت الله خامنه ای سخت به خروش آمد و گفت: تو گه خوردی که مرا به خواب دیدی!
آیت الله بهجت جواب داد: تو گُه خوردی که به خواب من آمدی!
No comments:
Post a Comment