Friday, June 4, 2010

یادتان باشد شلاق دم دستمان است!

خلاصه ماوقع!

حرف اول: «مدتی این مثنوی تأخثر شد» این دفعه دومی بود که در عمر مطبوعاتی ، این بنده بار و بنه و خرت و پرت اتاق سردبیری را جمع آوری می کرد و به دوش می کشید که از «مدارسه» بیرون برود! یک بار در تعطیلی و توقیف مجله «فردوسی» در تهران بود و این بار هم در «لس آنجلس» بابت «سلیقه» مدیر روزنامه!

آن بار دستور از مقامات بالا بود که فلانی دیگر نباید بنویسد! و این بار همایون هشیارنژاد مدیر روزنامه عصر امروز با بهانه این که دیگر نمی تواند حقوق ماهانه سردبیررا بپردازد و روزنامه مرتب ضرر می دهد! ورشکست شده – آخرین حقوق مان را هم (که به دستم داد) قرض کرده که در خجالت ما نباشد – گوشی دستمان آمد که این اسکناس ها خبر از این می دهد که : عدسی فردا مرخصی !

اما در «برانکار قلم شکنی» - در روزنامه ای که 14 سال در آن قلم زده بودم و سنگراول مبارزه ضد رژیم بود – می بردنمان که دوستم «شهرام همایون» سررسید – و انگار باد به گوشش رسانده باشد – که «برانکار» را به جای این که به «انزوای سکوت قلم» ببرند به «کانل یک » بردند. تر و فرز و دفتر دستکی برایمان براه انداخته شد که به راه مان در اینجا ادامه بدهیم...

جای گله و شکایتی هم نیست. یک نان می خوریم و صدبار خدا را شکر می کنیم که بی جا نبوده است که حضرت اجل سعدی گفته بود: « خدا گر زحکمت ببندد دری / زرحمت گشاید در دیگری/.»

البته امیدوریم روز و روزگاری بتوانیم از این «حکمت» و چون و چرای آن سردربیاوریم!ولی یادتان باشد شلاق دم دستمان هست...



... بعد اینکه

پس از این ماوقع ؛ دربرنامه« تیتر اول» در تلویزیون ماهواره ای «کانال یک» از همه دوستان و دوستداران این قلم تشکر شد و به آن تعداد کثیر از خوانندگانی که ابراز لطف می کردند و بابت همدردی می گفتند که « دلشان برای خواندن نوشته های این بنده تنگ شده است »، خدمت آنها به طنز گفته شد: مسائل ایران، گرفتاری های مردم ایران( همه آنچه سال ها درباره اش می نوشتیم) از بازداشت ها، اختناق، زجر و شکنجه ها، اعدام ها، سرکوب ها، ریا و تزویرهای آخوندی و ... همچنان در ایران ادامه دارد و بابت «دلتنگی ها» می توانند دوباره به همان مقالات دوران سردبیری این بنده رجوع بفرمایند (لااقل آنچه در این 6 ماه اخیر نوشته بودم) و دوباره آنها را بخوانند؟!

در این میان صد البته گرانی کمرشکن در ایران بوده و حالا «سرشکن» هم شده است( باعث خجالت و سرشکستگی نان آور خانواده ها) اما یک موضوع دیگر نیز عینهو ماه های اواخر خمینی پیدا شده و اینکه شایعه بیماری و مرگ «خامنه ای» را سرزبانها انداختند و مخالفان رژیم و از جمله بروبچه های رسانه ها نیز آن را با ذوق و شوق تکرار می کردند( تا روزی نمایش دادند که آقا سر و، مر و، گنده با رئیس جمهور آفریقایی توی یک جوال رفته) بدون اینکه به یادشان بیاورند که این هم یکی از ترفندهای آخوندهای شارلاتان است و طرارهای تردست اطراف اوست که پس از «سرشکستی رهبر» در انتخاباتی – که مشتش باز شد و سطلی از لجن افتضاح و تقلب و بازداشت های وحشیانه و فضاحت زندان کهریزک برسر تا پای ایشان ریخته شد – نامبرده صلاح دید خود را بابت بیماری سرطانی (که سال هاست آن را مداوا می کند) خود را به « موش مردگی » بزند. مانند آن شایعاتی که درست پس از شکست امام از صدام در خرداد سال 1367 – ونوشیدن جام زهربود که – هر چند دستور کشتار زندانیان در اواخر مرداد و شهریور همان سال نیز در مورد تشفی درونی ایشان نشد و این زهر خفت و تحقیر یک سال طول کشید تا کارگر شود و نامبرده در 13 خرداد 1368 بالاخره با خط و نشان کشیدن برای «خدا» به آن دنیا رفت!

صد البته ما خواهان «مرگ» هیچ تنابنده ای نیستم که آن به اراده الهی و این خفت و حقارت است که دست خود آدمیزاد است که ماشاالله ایشاالله اشان باشد حضرت سید علی آقا دست و بالشان کم به آن آلوده نیست!

عباس پهلوان

No comments:

Post a Comment